۱۳۹۱ فروردین ۲۳, چهارشنبه

کلاه قرمزی در سال ۱۳۹۱

كلاه قرمزي رو همشو ديدم عالي بود متن سناريو و پرسوناژ هاش يكي از يكي خلاقانه تر بودند و ايرج طهماسب اونقدر نرم و راحت وسط اين عروسكها واي ميسده و باهاشون بازي ميكنه كه انگار خودش هم جزو عروسكهاست يا اينكه اونها جز آدمهان. انگار نه متني در كاره نه كارگرداني انگار همش في البداهه است.

من عاشق جيگرم مخصوصا اون موقع كه با معصوميت خرانش ميگه "چرا ؟ چرا ؟ چرااا ؟" و عاشق اون حض كردناشم كه سرشو بالا ميگيره و از ته گلو يه صداي كيف كردن خاصي از خودش در مياره. نماد خركاري "باره" ! كه اونو مربوط ميكنه به بعد خريتش ولي در عين خريتش صادقه و دوست نداره كه كسي زير حرفش بزنه آخه آدمها اين روزها خودشونو به هر خريتي ميزنن كه بگن نگفتن ! اين چيزيه كه وقتي "جيگر" شدي ديگه زير "بارش" نميري و به هر قيميته پاي گفتن‌ها واي مي ايستي. گريمش با موهاي چتري شونه شده روي پيشوني پاكي چشماشو مميز تر ميكنه و پالون رنگيش نشون از دل شاد و بي شيله پيله‌اش داره

ببعي كه آخرشه وقتي آقاي مجري پرسيد از در كه وارد ميشيم چي ميگيم گفت "نايس تو ميت يو !" بعد آقاي مجري به جيگر گفت كه ميگه "خوش اومدين" جيگر گفت "نه نه اينو نگفت يه چيز ديگه گفت !" ايرج طهماسب تابو هاي فرهنگ سنتي ايراني رو پيش ميكشه آداب دست دادن و بوسيدن كه ۳۰ ساله اونقدر راجعبش حرف زده نشه ديگه كسي بلد نيست و وقتي ايراني‌ها پاشون به خارج از كشور ميرسه در همين اولين مرحله ملاقات به دست پاچگي ميوفتن. روز سيزده بدر ببعي و جيگر سر خوردن سبزه دعواشون ميشه و اداي همو در ميارن اون جاش كه براي صلح جيگر ببعي رو بوس ميكنه ببعي ميگه "آقاي مجري آقاي مجري . . . بوسشم خره !" عالي بود يا وقتي با معصوميت به پسر عمه زا ميگه "نه نه گفتي خودت گفتي" كه قرار بوده اگه جفتك نندازه سبزه رو بدن روز آخر بهش بخوره" عدالت در دنياي جيگر بايد به هر قيميته اجرا بشه دلم سوخت براش وقتي كه كم مونده بود توسط ببعي پيش آقاي مجري محكوم بشه به دست زدن به كليد برق دستشويي كه باعث برق رفتن شده بوده در حالي كه در اون زمان داشته كتاب مي خونده !

آقاي هم ساده نماد سرخوردگي دوران كودكيه و زيركانه داره اين پيغامو منتقل ميكنه كه چطور اعتماد بنفس آدم پايمال ميشه و عزت نفس كم كم از بين ميره و آخرش يه روز كه تو خواب سه طبقه ميارنش بالا قفل فرمون رو بر ميداره كه آقاي مجري رو بزنه ! كسي كه از تمام استاديوم كتك خورده و با تحقير و تمسخر بزرگ شده و الان ديگه " داغونه ! " چقدر آقاي هم ساده هر روز تو خيابون ميبينيم نه ؟

فاميل دور نماد دو روئي و بز دلي و چاپلوسيه كه بازم اعتماد بنفس محبوب بودن رو نداره و دلش ميخواد در عين حال كه همه عصبانيتشو ببيند از روي حسادت ورود يه مهمون تازه وارد بزاره از خونه بره ولي دم در بگن تو روخدا نرو ولي كسي بهش نميگه براي همين هميشه به عنوان دور ترين فرد فاميل فراموش شده و كم اهميت تلقي ميشه حتي كسي اسمشو و نسبتشو درست نميدونه اون صرفا يه فاميله اونم از نوع دورش آدم اهل دل و نازك بينيه و گاهي شعر ميگه و تازه ميفهمي چه روح لطيفي پشت اين سرخودگي نهفته روحي كه دلش نميخواد مورد پرسش قرار بگيره . . ."كه با اين در اگر در بند در مانند در مانند"

پسر عمه زا نماد روستائي گري و طمع ورزيه كه ظرفيت شهر نشيني رو هنوز نداره كارها رو خيلي سريع انجام ميده و اين تازه وارد ميخواد يك شبه پله هاي ترقي رو طي كنه مي خواد زود بره سيزده بدر چون الان همه سيزده بدرو ميخورن !

پسر خاله معرفت و لوتي گري فراموش شده در عصر مدرنه كه ديگه كسي براي اين جور فردين بازي ها تره خرد نميكنه كسي نميفهمه كه كيك مسموم رو خورده كه دوستاش مريض نشن حتي مورچه ها نخورنش چون مورچه كه نميتونه سرم بزنه و تو فينال مچ اندازي شركت نمي كنه كه رقيب خود بحود برنده اعلام بشه ديگه كسي ازش نميخواد بره نون و نفت بخره و يه آدم تاريخ مصرف گذشته است كه ساده لوحيش باعث سو استفاده ديگران ميشه جوانمردي اي كه زير پاي مردم معمولي بازار داره بفراموشي سپرده ميشه

گي گيلي با اسلو موشن بودنش يه جور ديگه منزويه لباس هاي كوتاه شدش ميگه كه چقدر از قاقله زمان عقب افتاده و شاگرد داروخانه زبون حرف زدن نداره ولي در عين حال تنها كسيه كه جوك تعريف مي كنه و بي ادعا خدمت ميكنه نماد سادگيه مطروديه كه بطور نا محسوسي به لايه هاي پائين اجتماع رونده شده و بي جيره مواجب ازش سو استفاده ميشه

اون دختر بچه كوچيم در واقع نماينده ذهن پرسشگر نسل جديده. نسلي كه مطالباتشون تمومي نداره ( عيدي بده عيدي بده . . .) و تنها كسيه كه بلد به زبان ببعي ( انگليسي ) حرف بزنه راستي چرا اون ؟! كسيه كه مادرش در انتها با لهجه و لباس روستائي مياد و ميگه چرا به بچه خوب غذا ندادين رنگ به رخسار نداره ! موسيقي تلفيقي هم با آواز اون شروع ميشه.

آقاي مجري سعي مي كنه نشون بده مي تونه از كوره در بره و بعضي وقتها ذوق مرگ بشه مي تونه تعجب كنه و بعضي از حرفها براش تازگي داشته باشه اينطوره كه شما بازي در بازي مي بيند و منتظرين كه عروسكها از متن جلو تر رفته و آقاي مجري رو مبهوت خودشون كنن. آقاي مجري هميشه تنهاست شخصيتي خاص و منحصر بفرد داره نه خانواده اي داره ( زن و بچه و . . .) و نه هيچ كدوم از عروسكها مستقيما با اون نسبتي دارند بلكه عروسكها با كلاه قرمزي در ابتدا و به تدريج با همديگه نسبت دارند و به واسطه همديگه مربوط ميشن . برام جالبه كه حفظ اين فاصله نا محسوس موجوديت عروسك ها رو براي ما ملموس تر و باور پذير تر مي كنه چون در صورتي كه مثلا پسر عمه زا پسر عمه خود آقاي مجري بود شايد ما به اين راحتي قبولش نمي كرديم. ولي ايرج طهماسب به اين ترتيب شما رو آزاد گذاشته تا خودتون ربط عروسكها رو به اون پيدا كنيد

آقاي مجري نشون ميده كه چقدر از ادبيات دوريم و حتي يك بيت شعر از حفظ نيستيم پيشنهاد شعر خوندن از پسر عمه زاست كه سنگين ترين كتاب رو انتخاب كرده و مي خواد با خوندن شعر حركات موزون انجام بده اقاي مجري داره ميگه كه امروزه ما همه شعر هائي كه بلديم از آوازها ياد گرفتيم نه از كتاب ! اول بايد شعر خوندنو ياد بگيريم بعد آواز

ببعي نماد روشن فكري تحميق شده است متفكرين و مطلعيني كه مجبورن گوسفند وار خودشونو استتار كنن كه از چشم اجتماع لومپن پرور و ساده لوح دوست در امان باشن چون اونها چشم ديدن كسي كه بتونه به زبوني غير از زبون خودشون حرف بزنه رو ندارن بسيار خوش قلب و منصفه و خيلي هم آداب و رسوم سرش ميشه و اين تضاد با شخصيت گوسفند بي نظيره مخصوصا وقتي كه ميگه "در گلستانه چه بوي علفي مي آيد " يا " 
 It is nice to be important but is important to be nice

نمايش هاي اتلوي شكسپير - خواستگاري چاي از قندون و بالاخره كنسرت موسيقي تلفيقي عروسك‌ها بنظرم خيلي متحورانه ساخته شده بود من مونده بودم چطور معني خيانت زناشوئي مي خواد به نسخه كودكانه ترجمه بشه بدون اينكه سخيفانه به هزل خيمه شب بازي سقوط كنه اما آن چنان بي نظير ديالوگ‌ها طراحي و انتخاب شده بودند كه شايد  ۳۰
-۲۰ سال بعد مثل داستان هاي صمد بهرنگي و ايرج پزشكزاد و بهمن مفيد تازه مردم خواهند "گفت" كه ايرج طهماسب چطور تلخي به قهقرا رفتن نا محسوس اين نسل رو كه ريشه در تربيت كودكان ما داره رو با شيريني ناب كلاه قرمزي چون قند توي دل‌ها جا داده.

گفت يا نگفت ؟!!!!

نویسنده : آرش دشتي



.کلاه‌قرمزی و پسرخاله نام فیلمی ایرانی به کارگردانی ایرج طهماسب وشروع ساخت آن سال ۱۳۷۳ می‌باشد.

۵ نظر:

  1. من بی تابانه هر روز منتظر این بودم که از طریق اینترنت کلاه قرمزی و نگاه کنم در حالی که فامیلم تو ایران نگاه نمیکردن و من به شدت متعجب بودم
    در هر صورت با نظرات و توصیفهای شما کاملا موافقم عالی نوشته بودید و ریز دیده بودید

    پاسخحذف
  2. baba Enghadr mozoo ro pichide nabin... ..mITOONE YE KARE SADE BE DOOR AZ NAMDHAYE DAR HAM TANIDEYE POR AZ RAMZ VA RAZ BASHE...YADEMOON BASHE KE IN BARA KOODAKAN NEVESHTE SHODE...AGE ADAB RO HAM DARS MIDE, BARA MA LOZZOMAN NIST...

    پاسخحذف
  3. مطلب خیلی جالبی نوشتید. من هم فکر میکنم که این سری از برنامه های کلاه قرمزی متفاوت بودند.

    پاسخحذف
  4. ممنون عالی بود من استفاده کردم و به نام خودتان در ایمیلم به چهارگوشه ی جهان فرستادم. از نظر من هم ایرج طهماسب و جبلی هر دو هنرمندانی هستند که در این سالها زندگی و تجربه شان را با مردم از طریق هنرشان شریک شدندو این یکی از تأثیرات هنرمند در جامعه است که زندگی را با نمایش ابتدا به مردم نشان دهد تا خرد جمعی تکانی خورده و به فکر رود و شاید سپس جاری گردد. باز هم ممنون از این همه شادابی و نشاط و فکر که یکجا در شما گرد آمده است.

    پاسخحذف