(قسمت اول)
دوستان سلام من يكي از بازماندگان بيماري سرطان هستم و تصميم گرفتم براي كمك به عزيزاني كه درحال مبارزه با اين مريضي و يا عزيزاني كه در حال كمك به فرد مبتلا به اين بيماري ميباشند داستان نجات خودم رو بنويسم كه اميد وارم از اين طريق كمك كوچكي كرده باشم.
مبارزه با این بیماری کار راحتی نیست ولی نشدنی هم نیست سوای علم پزشکی فقط بستگی به اراده شخص و حمایت اطرافیان داره, این گوشهای از مبارزه من برعلیه این بیماری و عوارض آن هست امیدوارم که برای شما و عزیزانی که با این بیماری به نوبهای در حال نبرد میباشید مفید واقع بشه
قضیه از اونجا شروع شد که من یک روزبراي چك سالانه به دکتر رفته بودم که همه چی از اونجا شروع شد
مدتی بود که یک برآمدگی کوچیک شبیه جوش در بدن من نمایان شده بود و من زیاد به اون توجهی نداشتم که بعد مدتی با اسرار یکی از عزیزانم هم زمان که برای چک سالانه رفته بودم از دکتر خودم در مورد برامدگی که داشتم سئوال کردم که دکتر هم بعد معاینه کوچیک از من خواست که آزمایش خون بدم که خوشبختانه جواب آزمایشات خون من همه خوب و منفی بود ولی دکتر براي احتياط من رو به متخصص داخلی که خوشبختانه ایرانی هم بود فرستاد.
دکتر و فرشته نجات من دکتر مهدی یکی از بهترین دکترهای شمال کالیفورنیا هست که قبلا هم به روی من جراحی انجام داده بود و البته عمل برداشت غده سرطانی هم به دست ایشان انجام شد دکتر بعد معاینه من گفت که چیز مهمی نیست ولی برای احتیات یک التراسان برایم تجویز کرد که همه چی از اونجا شروع شد
.
بعد آلترا سان دکتر به من همان روز زنگ زد و خواست من رو روز بعد ببینه, من هنوز از هیچ چیزی خبر نداشتم و خوب فکرش هم نمیکردم دکتر برای چی میخواهد من رو ببینه خلاصه من فردای اون روز رفتم به دکتر, ظاهرا همه چی خوب بود تا وقتی که دکتر پا به اطاق گذاشت و اون موقع بود که زندگی من به طور کل عوض شد
دکترنازنین و بیرحم من بدون هیچ مقدمهای به من گفت بابک جان من مجبورم خیلی روک و راست باهات صحبت کنم شما احتمال ۹۵% سرطان دارید!! تنها چیزی که من یادم میاد چرخیدن و دویدن مثل مرغ پر کنده دراطاق بود به حدی شوکه شده بودم که میخواستم یقه دکتر رو بگیرم و بهش بگم مگه من با تو شوخی دارم؟ باورم نمی شد! دکتر به من گفت البته ۹۵% مشکوک هستم و میتونی شما ۶ ماه تحد درمان با دارو باشی شاید هم سرطان نباشه, من از دکتر نظر خودشو پرسیدم و گفت من پس فردا صبح ساعت ۸ برای شما وقت عمل گذاشتم . یعنی تصمیم از قبل گرفته شده بود و سئوال از من فقط جنبه تشریفاتی داشت و از اونجا که من اطمینان کامل به دکتر خودم داشتم دلیلی برای سئوال و یا مشورت با دکتر دیگه رو ندیدم
خلاصه من رو پس فردای اون روز عمل کردن که میشد روز جمعه و روز دوشنبه دکتر من از من خواست که پیش اون برم من همون موقع میدونستم خبر خوشی نباید باشه دکتر بهم گفت که متاسفانه من سرطان دارم وگفت خبر بد دیگهای هم برام داره که من بیشتر شکه شدم پیش خودم گفتم خبر بد تر از سرطان مرگه دیگه!!
دکتر گفت سرطان من از نوع بد خیم هست و احتمال ۹۵% در بدن من پخش شده که معتقد بود من باید یک عکسبرداری کامل از بدنم بکنم, آقا خلاصه ما فردای اون روز رفتیم کت اسکن و دکترهمان روز زنگ زد و گفت جواب کت اسکن شما حاضرهست و چیزی در بدن شما مشاهده نشده ولی من به این عکسها اطمینان ندارم چون رنگی نیست من پیش خودم گفتم این دکتر ما تا یک چیزی پیدا نکنه ول کن ما نیست و البته همین اسرار دکتر من بود که جون من رو نجات داد خلاصه فردای اون روز من برای کت اسکن رنگی به بیمارستان رفتم که متوجه شدم سرطان من به جفت رییههای من و داخل شیکم نزدیک به کلیه پخش شده و حدس دکترم درست بود و هفته بعد بود که آغاز زندگی تازه و تجربیات تلخ وشیرین وعبرت انگیزمن بود.
از اینجا به بعد بیشتر روی سخن من به دوستان مبتلا به سرطان و کسانی هست که در حال حاضر مشغول به شیمی درمانی هستند. البته مطالب شاید برای اون تعداد از عزیزانی که قدرسلامتی خودشون نمیدونن و نا شکر هستن شاید عبرت انگیز باشه!!
دوران شیمی درمانی یکی از سختترین دوران زندگی یک فرد هست من حتی بعضی وقتا میخواستم با دوران آموزشی سربازی مقایسش کنم ولی نمیشد و متاسفانه تا موقعی که فردی تحت درمان شیمی درمانی نباشه نمیتونه اون حس من و شما رو بفهمه, دوران شیمی درمانی من ۵ روز در هفته و ۹ ساعت در روز بود به مدت تقریبا ۴ ماه این رو میگم که شما عزیزانی که هفتهای ۲ یا ۳ ساعت شیمی درمانی میشوید امیدوارباشید و بدانید که از شما بد تر هم هست من در مدت ۲ ماه ۳۳ پوند به عبارتی نزدیک به ۱۵ کیلوگرم از وزنم کاهش پیداکرد فکر میکنم این تنها چیز مثبتی باشه که شیمی درمانی داره برای من سخت ترین دوران شیمی درمانی شبها بود البته من در طول روز به علت طولانی بودن دوران شیمی درمانیم تنها موقعی که آسمان رو میدیدم همون شب بود ولی اثرات دواها و فکرو خیالهای الکی شبهارو به من جهنم کرده بود مخصوصا تنهایی شب و اینکه بعضی وقتها باید تا صبح به علت حالتهای تهوع تو دستشوعی باشم یکی دیگه از دلایل تنفر من از شب کابوسهای تکراریی بود که من هر شب میدیدم و متاسفانه اکثرا هم در ارتباط با مرگ بود دلیل دیگه تنفر من از شب تنهایی بود من از تنهایی شب متنفر بودم ولی خوب قسمت من اینطور بود و چارهای هم نبود در نظر من بهترین موقعها صبح بود من عاشق صبح بودم برای من امیدی تازه به فردابود خنده دار این بود که من تمام روز رو به فردا صبح فکر میکردم
قبل اینکه بیشتر در مورد اون دوران توضیح بدم بگم اصلا شیمی درمانی چی و چطور هست
حتما خیلی از شماها کلمه شیمی درمانی شنیده باشید ولی شاید خیلی از شما نمیدونید چی و چطور هست نمی دونم شما تا به حال در زندگی زیر سرم رفتین یا مثلا مسموم شدید؟ یا عیادت مریضی رفتین؟ شیمی درمانی دقیقا همون سرم هست البته الان شاید بگین اي بابا همش یک سرم هست که انقدر نه نه من غریبن میکنید؟ راستش آره سرم هست ولی این رو در نظر داشته باشید که سرم وقتی به مریض مسمومی میزن محتوای غذا و مواد مفید هست در صورتی که شیمی درمانی تمام آن سرم محتوی سم و ذهر هست متاسفانه به علت اینکه هنوز علم پزشکی آنقدر پیشرفت نکرده شیمی درمانی نه تنها برای از بین بردن سلولهایی سرطانی به کا ر میره بلکه متاسفانه سلولهای خوب بدن رو هم از بین میبره و با خودش عوارضی جانبی داره از قبیل
۱- از دست دادن وزن
۲- از دست دادن موهای بدن مثل موی سر و ابرو و پلک
۳- از دست دادن قوه شنوایی
۴-زخم شدن دهان که یکی از مهمترین و خترناکترین آن عوارض هست و خیلی باید مواضب نظافت دهان بود
۵-حالت تهوع مدام
۶-در مواردی فراموشی موقتی
۷- کمی یا بهتر بگم ازدست دادن کامل اشتها
۸-خستگی مدام
۹-ترش کردن معده تمام روز
۱۰- سکسکه(من خودم یک دفعه ۱۱ ساعت سکسکه داشتم )
۱۱-بدن درد و استخوان درد شدید
۱۲-بی خوابی شب و بیحوصلگی البته احتیاجی به گفتن این نبود خداوکیلی کی بعد همه اون حالها که گفتم حوصله براش میمونه؟ ؛-)
۱۳-در آمدن ناخنهای دست و پا
۱۴-تاول زدن پوست
۱۵- مزه آهن که در طول مدت شیمی درمانی در دهان حس میکنید
و.......... فکر کنم برای الان بس باشه ، در نظر داشته باشید اینها همه با هم هست البته بستگی به انسانها داره ولی این عوارضی بود که من باهاش مواجه شدم اون دسته از عزیزانی که مبتلا به سرطان هستید در نظر داشته باشید که پایان این داستان *****شیرین ***** هست الکی نگران نباشین .
من دقیقا روزی ۲ می ۲۰۰۸ شروع به شیمی درمانی کردم هیچ وقت روز اول رو یادم نمیره من خیلی اصرار داشتم که خودم رو پای خودم باشم که کاملا فکر اشتباه و تقریبا غیر ممکنی بود و به اصرار عمه عزیزم به خونه اونها رفتم از آنجا که اون در خانه کار میکرد میتونست به من کمک کنه که واقعا اینو از ته دل میگم, من زندگی خودم مدیون محبتها و مراقبتهای اون هستم هنوز شبهایی که تو اطاق اورژانس تا صبح بالا سرم بود فراموش نمیکنم و چقدر خوبه که هر مریض سرطانی یک همچین فرشته هایی کنارش باشه البته من از شانس خوبم فرشته های زیادی کنارم بودن که مهمترین آنها دوست و هم دم و فرشته نجات من نیلوفر بود نمی دونم اگر به خاطر محبتهای اون و عمه عزیزم نبود من امروز وضع روحی و جسمیم چی بود؟ فقط میتونم این رو بگم تمام قدرت و روحیه امروز خودم مدیون کمکهای اونها هستم برای همین هست که میگم اطرافیان نقش بزرگ و غیر قابل تصوری در بهبودی مریض دارن شما که عزیزانی کنار خود دارین که از این مریضی رنج میبرن این رو بدونید شما با توجه کوچیک و کمی محبت میتونین جون یک نفر رو به راحتی نجات بدید و یا حداقل باعث آرامش فکری اون طرف باشید .
در دوران دوران شیمی درمانی و بعد آن تمام برنامههای بدن شما عوض میشه و علاقه شما مثل ویار زنهای حامله به بعضی چیزها زیاد و از بعضی چیزهایی که علاقه داشتید متنفر میشین یادم میاد روز اول خوب دروغ چرا چون یک مقدار وحشت هم داشتم و شنیده بودم دکترها اصرار به نوشیدن آب به مقدار زیاد داشتن از عمه خودم خواستم که برام یک مقدار آب هندوانه به بیمارستان بیاره که اون هم نامردی نکرده بود یک هندوانه کامل آب گرفته بود آقا چشمتون روز بد نبینه من به محض اینکه از بیمارستان برگشتم خونه و وارد خونه شدم ....
مبارزه با این بیماری کار راحتی نیست ولی نشدنی هم نیست سوای علم پزشکی فقط بستگی به اراده شخص و حمایت اطرافیان داره, این گوشهای از مبارزه من برعلیه این بیماری و عوارض آن هست امیدوارم که برای شما و عزیزانی که با این بیماری به نوبهای در حال نبرد میباشید مفید واقع بشه
قضیه از اونجا شروع شد که من یک روزبراي چك سالانه به دکتر رفته بودم که همه چی از اونجا شروع شد
مدتی بود که یک برآمدگی کوچیک شبیه جوش در بدن من نمایان شده بود و من زیاد به اون توجهی نداشتم که بعد مدتی با اسرار یکی از عزیزانم هم زمان که برای چک سالانه رفته بودم از دکتر خودم در مورد برامدگی که داشتم سئوال کردم که دکتر هم بعد معاینه کوچیک از من خواست که آزمایش خون بدم که خوشبختانه جواب آزمایشات خون من همه خوب و منفی بود ولی دکتر براي احتياط من رو به متخصص داخلی که خوشبختانه ایرانی هم بود فرستاد.
دکتر و فرشته نجات من دکتر مهدی یکی از بهترین دکترهای شمال کالیفورنیا هست که قبلا هم به روی من جراحی انجام داده بود و البته عمل برداشت غده سرطانی هم به دست ایشان انجام شد دکتر بعد معاینه من گفت که چیز مهمی نیست ولی برای احتیات یک التراسان برایم تجویز کرد که همه چی از اونجا شروع شد
.
بعد آلترا سان دکتر به من همان روز زنگ زد و خواست من رو روز بعد ببینه, من هنوز از هیچ چیزی خبر نداشتم و خوب فکرش هم نمیکردم دکتر برای چی میخواهد من رو ببینه خلاصه من فردای اون روز رفتم به دکتر, ظاهرا همه چی خوب بود تا وقتی که دکتر پا به اطاق گذاشت و اون موقع بود که زندگی من به طور کل عوض شد
دکترنازنین و بیرحم من بدون هیچ مقدمهای به من گفت بابک جان من مجبورم خیلی روک و راست باهات صحبت کنم شما احتمال ۹۵% سرطان دارید!! تنها چیزی که من یادم میاد چرخیدن و دویدن مثل مرغ پر کنده دراطاق بود به حدی شوکه شده بودم که میخواستم یقه دکتر رو بگیرم و بهش بگم مگه من با تو شوخی دارم؟ باورم نمی شد! دکتر به من گفت البته ۹۵% مشکوک هستم و میتونی شما ۶ ماه تحد درمان با دارو باشی شاید هم سرطان نباشه, من از دکتر نظر خودشو پرسیدم و گفت من پس فردا صبح ساعت ۸ برای شما وقت عمل گذاشتم . یعنی تصمیم از قبل گرفته شده بود و سئوال از من فقط جنبه تشریفاتی داشت و از اونجا که من اطمینان کامل به دکتر خودم داشتم دلیلی برای سئوال و یا مشورت با دکتر دیگه رو ندیدم
خلاصه من رو پس فردای اون روز عمل کردن که میشد روز جمعه و روز دوشنبه دکتر من از من خواست که پیش اون برم من همون موقع میدونستم خبر خوشی نباید باشه دکتر بهم گفت که متاسفانه من سرطان دارم وگفت خبر بد دیگهای هم برام داره که من بیشتر شکه شدم پیش خودم گفتم خبر بد تر از سرطان مرگه دیگه!!
دکتر گفت سرطان من از نوع بد خیم هست و احتمال ۹۵% در بدن من پخش شده که معتقد بود من باید یک عکسبرداری کامل از بدنم بکنم, آقا خلاصه ما فردای اون روز رفتیم کت اسکن و دکترهمان روز زنگ زد و گفت جواب کت اسکن شما حاضرهست و چیزی در بدن شما مشاهده نشده ولی من به این عکسها اطمینان ندارم چون رنگی نیست من پیش خودم گفتم این دکتر ما تا یک چیزی پیدا نکنه ول کن ما نیست و البته همین اسرار دکتر من بود که جون من رو نجات داد خلاصه فردای اون روز من برای کت اسکن رنگی به بیمارستان رفتم که متوجه شدم سرطان من به جفت رییههای من و داخل شیکم نزدیک به کلیه پخش شده و حدس دکترم درست بود و هفته بعد بود که آغاز زندگی تازه و تجربیات تلخ وشیرین وعبرت انگیزمن بود.
از اینجا به بعد بیشتر روی سخن من به دوستان مبتلا به سرطان و کسانی هست که در حال حاضر مشغول به شیمی درمانی هستند. البته مطالب شاید برای اون تعداد از عزیزانی که قدرسلامتی خودشون نمیدونن و نا شکر هستن شاید عبرت انگیز باشه!!
دوران شیمی درمانی یکی از سختترین دوران زندگی یک فرد هست من حتی بعضی وقتا میخواستم با دوران آموزشی سربازی مقایسش کنم ولی نمیشد و متاسفانه تا موقعی که فردی تحت درمان شیمی درمانی نباشه نمیتونه اون حس من و شما رو بفهمه, دوران شیمی درمانی من ۵ روز در هفته و ۹ ساعت در روز بود به مدت تقریبا ۴ ماه این رو میگم که شما عزیزانی که هفتهای ۲ یا ۳ ساعت شیمی درمانی میشوید امیدوارباشید و بدانید که از شما بد تر هم هست من در مدت ۲ ماه ۳۳ پوند به عبارتی نزدیک به ۱۵ کیلوگرم از وزنم کاهش پیداکرد فکر میکنم این تنها چیز مثبتی باشه که شیمی درمانی داره برای من سخت ترین دوران شیمی درمانی شبها بود البته من در طول روز به علت طولانی بودن دوران شیمی درمانیم تنها موقعی که آسمان رو میدیدم همون شب بود ولی اثرات دواها و فکرو خیالهای الکی شبهارو به من جهنم کرده بود مخصوصا تنهایی شب و اینکه بعضی وقتها باید تا صبح به علت حالتهای تهوع تو دستشوعی باشم یکی دیگه از دلایل تنفر من از شب کابوسهای تکراریی بود که من هر شب میدیدم و متاسفانه اکثرا هم در ارتباط با مرگ بود دلیل دیگه تنفر من از شب تنهایی بود من از تنهایی شب متنفر بودم ولی خوب قسمت من اینطور بود و چارهای هم نبود در نظر من بهترین موقعها صبح بود من عاشق صبح بودم برای من امیدی تازه به فردابود خنده دار این بود که من تمام روز رو به فردا صبح فکر میکردم
قبل اینکه بیشتر در مورد اون دوران توضیح بدم بگم اصلا شیمی درمانی چی و چطور هست
حتما خیلی از شماها کلمه شیمی درمانی شنیده باشید ولی شاید خیلی از شما نمیدونید چی و چطور هست نمی دونم شما تا به حال در زندگی زیر سرم رفتین یا مثلا مسموم شدید؟ یا عیادت مریضی رفتین؟ شیمی درمانی دقیقا همون سرم هست البته الان شاید بگین اي بابا همش یک سرم هست که انقدر نه نه من غریبن میکنید؟ راستش آره سرم هست ولی این رو در نظر داشته باشید که سرم وقتی به مریض مسمومی میزن محتوای غذا و مواد مفید هست در صورتی که شیمی درمانی تمام آن سرم محتوی سم و ذهر هست متاسفانه به علت اینکه هنوز علم پزشکی آنقدر پیشرفت نکرده شیمی درمانی نه تنها برای از بین بردن سلولهایی سرطانی به کا ر میره بلکه متاسفانه سلولهای خوب بدن رو هم از بین میبره و با خودش عوارضی جانبی داره از قبیل
۱- از دست دادن وزن
۲- از دست دادن موهای بدن مثل موی سر و ابرو و پلک
۳- از دست دادن قوه شنوایی
۴-زخم شدن دهان که یکی از مهمترین و خترناکترین آن عوارض هست و خیلی باید مواضب نظافت دهان بود
۵-حالت تهوع مدام
۶-در مواردی فراموشی موقتی
۷- کمی یا بهتر بگم ازدست دادن کامل اشتها
۸-خستگی مدام
۹-ترش کردن معده تمام روز
۱۰- سکسکه(من خودم یک دفعه ۱۱ ساعت سکسکه داشتم )
۱۱-بدن درد و استخوان درد شدید
۱۲-بی خوابی شب و بیحوصلگی البته احتیاجی به گفتن این نبود خداوکیلی کی بعد همه اون حالها که گفتم حوصله براش میمونه؟ ؛-)
۱۳-در آمدن ناخنهای دست و پا
۱۴-تاول زدن پوست
۱۵- مزه آهن که در طول مدت شیمی درمانی در دهان حس میکنید
و.......... فکر کنم برای الان بس باشه ، در نظر داشته باشید اینها همه با هم هست البته بستگی به انسانها داره ولی این عوارضی بود که من باهاش مواجه شدم اون دسته از عزیزانی که مبتلا به سرطان هستید در نظر داشته باشید که پایان این داستان *****شیرین ***** هست الکی نگران نباشین .
من دقیقا روزی ۲ می ۲۰۰۸ شروع به شیمی درمانی کردم هیچ وقت روز اول رو یادم نمیره من خیلی اصرار داشتم که خودم رو پای خودم باشم که کاملا فکر اشتباه و تقریبا غیر ممکنی بود و به اصرار عمه عزیزم به خونه اونها رفتم از آنجا که اون در خانه کار میکرد میتونست به من کمک کنه که واقعا اینو از ته دل میگم, من زندگی خودم مدیون محبتها و مراقبتهای اون هستم هنوز شبهایی که تو اطاق اورژانس تا صبح بالا سرم بود فراموش نمیکنم و چقدر خوبه که هر مریض سرطانی یک همچین فرشته هایی کنارش باشه البته من از شانس خوبم فرشته های زیادی کنارم بودن که مهمترین آنها دوست و هم دم و فرشته نجات من نیلوفر بود نمی دونم اگر به خاطر محبتهای اون و عمه عزیزم نبود من امروز وضع روحی و جسمیم چی بود؟ فقط میتونم این رو بگم تمام قدرت و روحیه امروز خودم مدیون کمکهای اونها هستم برای همین هست که میگم اطرافیان نقش بزرگ و غیر قابل تصوری در بهبودی مریض دارن شما که عزیزانی کنار خود دارین که از این مریضی رنج میبرن این رو بدونید شما با توجه کوچیک و کمی محبت میتونین جون یک نفر رو به راحتی نجات بدید و یا حداقل باعث آرامش فکری اون طرف باشید .
در دوران دوران شیمی درمانی و بعد آن تمام برنامههای بدن شما عوض میشه و علاقه شما مثل ویار زنهای حامله به بعضی چیزها زیاد و از بعضی چیزهایی که علاقه داشتید متنفر میشین یادم میاد روز اول خوب دروغ چرا چون یک مقدار وحشت هم داشتم و شنیده بودم دکترها اصرار به نوشیدن آب به مقدار زیاد داشتن از عمه خودم خواستم که برام یک مقدار آب هندوانه به بیمارستان بیاره که اون هم نامردی نکرده بود یک هندوانه کامل آب گرفته بود آقا چشمتون روز بد نبینه من به محض اینکه از بیمارستان برگشتم خونه و وارد خونه شدم ....
ادامه دارد
جنگ با سرطان - قسمت دوم
آدرس گروه در فيس بوك
حمایت از ایرانیان مبتلا به سرطان/ Support IRANIAN with Cancer
بابک
www.ba2kdesign.com
مطلب را به بالاترین بفرستید
بابک
www.ba2kdesign.com
babak jan khoda rashokr ke az in balaye jahanami
پاسخحذفjan salem be darbordi .heif boud ke javani ba
in hame zarafate roh va dasthaye khalagh zod ma ra az honare khod bi nasib sazad.
barayat arezoye salamatiye kamel daram
piroz shadkam va movafagh bashi
azade
دوست عزیز از محبت و لطف شما بی نهایت سپاسگذارم با آرزوی سلامت و موفقیت برای شما و خانواده عزیز
پاسخحذفبابک
Babak joon, kheili khoshHalam ke az in jange sakht pirooz biroon oomadi :)
پاسخحذفkhaleye man ham mobtala be saratane :(
kheili moshtagahm ke edameye tajrobeye toro beshnavam va betoonam be khalam komak konam!
omidvaram hamishe salamat va movafagh bashi!
Ladan
پيرمردي تنها در مينه سوتا زندگي مي کرد . او مي خواست مزرعه سيب زميني اش راشخم بزند اما اين کار خيلي سختي بود. تنها پسرش که مي توانست به او کمک کند در زندان بود . پيرمرد نامه اي براي پسرش نوشت و وضعيت را براي او توضيح داد :
پاسخحذفپسرعزيزم من حال خوشي ندارم چون امسال نخواهم توانست سيب زميني بکارم . من نمي خواهم اين مزرعه را از دست بدهم، چون مادرت هميشه زمان کاشت محصول را دوست داشت. من براي کار مزرعه خيلي پير شده ام. اگر تو اينجا بودي تمام مشکلات من حل مي شد . من مي دانم که اگر تو اينجا بودي مزرعه را براي من شخم مي زدي .
دوستدار تو پدر
پيرمرد اين تلگراف را دريافت کرد :
پدر، به خاطر خدا مزرعه را شخم نزن، من آنجا اسلحه پنهان کرده ام .
4 صبح فردا 12 نفر از مأموران FBI و افسران پليس محلي ديده شدند , و تمام مزرعه را شخم زدند بدون اينکه اسلحه اي پيدا کنند . پيرمرد بهت زده نامه ديگري به پسرش نوشت و به او گفت که چه اتفاقي افتاده و مي خواهد چه کند ؟ پسرش پاسخ داد :
پدر برو و سيب زميني هايت را بکار، اين بهترين کاري بود که از اينجا مي توانستم برايت انجام بدهم
babake aziz , majareye tooro khondam, khoshhalam az inke salamat hasti ink khodaro shokr migam , be khatere nejatet va esteghamateto tabrik migam, va khoshhalim toei ro darim ke daraye rohiyeye balaye ensandosti hasti, marg bar jomhoriye ghire eslamiye hakem bar sarzaminam.somayeh bonjar
پاسخحذفsalam . man kamelan midonam shimi nds=armani chetore vali fekr mikoni rahi hast ke aziate bad az tazrighe daro kamtar beshe?
پاسخحذفman khodam shimi darmani nakardam vali mamanam alan tahte darmanan alan ke neveshte haye shomaro khonam delam badjori gereft , shoma ke in doraro gozarondin hatman ye rahhaee baraye rahattar gozashtanesh hast mage na?
salam,manam yeki az bimarane saretani hastam band bande vojodam ba shimi darmani ashnast rozhaye kheiy kheiy sakhtiye vali man ba komake khoda aval khoda bad hamsare mehrbanam va behtarin dostam ke vagean madyonesh hastam in rozha ro separi kardam alan kheily khobam khoshhalam ke shoma ham salamat hastid
پاسخحذفsalam
پاسخحذفhame ra nakhoondam vali cheghdr shoja boodi va sakhtih akeshidi
farda vase doostam ke every 15 days mire chimo migam...hatman omidvar msihe
mamnoon...
rasti az FB oomadam en ja...
Marzieh
بخدا تحت تاثیر قرارگرفتم ماشاءالله به استواریت
پاسخحذفپیام
dooste khob,
پاسخحذفbarat arezoye salamti mikonam ke hamana salamti bozorgtarin nemate khoda dadi ast
Movafagho pirooz bashi babak jan
Man Ali az doostane face booket
انشالله همیشه سالم و شاد باشی منم یکی از نزدیکانم با این بیماری سرو کار داشت و الان دوره ی نقاهتشه خدا همه ی بیماران رو شفا بده برات ارزوی سلامتی همیشگی دارم
پاسخحذفdooste khoob, man az ostowari va moghawemate shoma,dar rooberoo shodan ba in bimari ,va jangidan ba an dar tanhaiye ghorbat,kheyli tahte taasi gharar gerftam, bashad ke in peyghamhaye shoma rozaneye omidi baraye bimaran beshawad . baraye shoma arezouye salamatiye hamishegi daram, shad zi
پاسخحذفخدا به عمه شما و نیلوفر خانم خیر بدهد
پاسخحذفو به همه مریض ها ، سلامتی ، انشاء اله
من سال 82 مبتلا به سرطان شدم و از بخت بد روزگار تنهای تنها بودم. حس و حال شیمی درمانی رو خیلی خوب توصیف کردید. الان که دارم تایپ میکنم همزمان دارم اشک میریزم. دوران خیلی تلخی بود. مخصوصا برای یک دختر 22 ساله تنهای تنها
پاسخحذفچیز عجیب و جالب برای من این هست که چه قدر حال همه بیماران سرطانی مثل هم هست و این را کسی می فهمد که خود بیمار است یا از بیمار نگهداری می کند
پاسخحذفاول داستان همه تقریبا همین جور شروع می شود
آدم اول که می فهمد کاملا شوک هست و با خودش میگه همه زندگی همین بود،آه چقدر کوتاه بود
"بیایید برای همه بیماران سرطانی دعا کنیم که هر چه زودتر خدا از درد و رنج نجاتشان دهد"
omidvaram khoda hame bimarano shafa bede khosh halam ke shoma shafa peyda kardin
پاسخحذفممنون به خاطر داستانتون! :) منم بیماری hodgkin داشتم. توی 6 ماه 12 جلسه شیمی درمانی شدم. خیلی خیلی بهم سخت گذشت! تا دو سال از زندگی نا امید بودم ولی بعدش کم کم بهتر شدم. تصمیم گرفتم منم داستانم رو بنویسم. الان 5 سال از شیمی درمانیم میگذره و حالم خوبه.
پاسخحذفدو تا غطل املایی هم پیدا کردم که گفتم شاید دوست داشته باشید اصلاحشون کنید
اصرار
زهر
موفق و پیروز باشید! :)
آن سوی دلتنگیها خدایی هست . . .
پاسخحذفکه داشتنش به همه ی نداشتن ها می ارزد ,,,
سلام...
پاسخحذفمن سرطان دارم.یه سرطانه بدخیم.
نمی دونم چه طوری باهاش کنار بیام.خیلی هم وحشت زده هستم
ببین ننتو میگام ، ببین کجا خفتت کنم که باورت نشه
پاسخحذفبابایی مامانی داداشی خواهری فامیلی ، یکیت فقط کافیه گیرم بیفته ، من از سرطان بدترم برات ، گیر بد آدمی آفتادی ، بد جایی گه زیادی خوردی
نیما جان تونستی ویزا بگیری بیایی ترتیب منو بدی؟ یا زمان ترتیبت رو داده؟ 11 سال گذشته ازت خبری نیست بابا یک خبر بده نگرانت شدم :-)
حذفسلام عاجزانه ازت خواهش میکنم یه دعوتنامه بالاترین برام بفرستی khorsand14@gmail.com
پاسخحذف