۱۳۹۰ آبان ۲۸, شنبه

گروه های تقلبی هواداران شاهزاده رضا پهلوی در فیسبوک


دوستان متأسفانه در ۳۳ سال گذشته گروهها و افراد مختلفی‌ آمدند که همه دم از طرفداری شاهزاده میزنند و در باطن نیت تخریب ایشان را دارند از جمله بعضی‌ از تلویزون‌های لوس آنجلسی که به مردم خود با نام شاهزاده فحاشی میکردند و گروها و افراد ناشناس با حسابهایی ناشناس که در همین دنیای مجازی فیسبوک به کاربر‌ها توهین میکنند و در خیلی موقع به ادیان و اعتقادات مذهبی‌ آنها فحاشی میکنند البته با فرامین شاهزاده خیلی‌ از این‌ افراد شناسایی شدند و مشخص شد که اینگونه افراد هیچ گونه ارتباطی‌ با شاهزاده ندارند و امروزه بر خیلی‌ها مشخص هست که این افراد از کجا آمدند و از کجا حمایت میشوند

متاسفانه موج دیگری از طرفداران تقلبی شاهزاده در اینترنت شروع به فعالیت کردند که همه ادعای حامیان شاهزاده را دارند ولی‌ در حال تبلیغ موسوی و عقاید اصلاح طلبان در اینترنت هستند به این معنی که در بسیاری از مقالات و صحبت‌های خود به این موضوع اشاره میکنند که شاهزاده حامی‌ آقای موسوی و کروبی هستند و ما باید این ۲ نفر را حمایت کنیم و در گفتار و مقالات با کوبیدن شاهزاده و بزرگ کردن موسوی و کروبی نیت خراب کردن شاهزاده و سم پاشی در میان حامیان راستین شاهزاده را دارند یک نکته که باید اینجا اشاره کنم شاهزاده رضا پهلوی در هیچ مصاحبه‌ای نگفتند که ایشان حامی‌ افکار و عقاید آقای موسوی یا کروبی هستند بلکه مخالف حبس و زندانی شدن این ۲ نفر هستند این به این معنی‌ نیست که ایشان حامی‌ افکار و اعمال ۳۳ ساله این ۲ فرد هستند بلکه به این معنی‌ هست که ایشان کلا با هرگونه زندان و خفه کردن صدای انسانها مخالف هستند حال میخواد مخالف شاهزاده باشه یا مخالف رژیم یا هر کس دیگه ایشان مخالف خفه کردن هر گونه صدای آزادی خواهی هستند این به این معنی نیست که ایشان حامی و طرفدار اصلاح طلبان هستند


سخنان شاهزاده مثل سخنان آقای موسوی یا خاتمی احتیاجی‌ به تفسیر نداره و به راحتی قابل درک است



از این سخنان بگذریم باید به شما گروهی را معرفی‌ کنم که از همین روش استفاده میکند و در قالب حامی شاهزاده در حال تخریب ایشان در میان طرفداران خود میباشد نام این گروه  هواداران شاهزاده رضا پهلوی  میباشد توجه داشته باشید که شاهزاده در دنیای مجازی سایتها زیادی دارند و احتیاجی به گروه‌های غیر قانونی و مخفی برای رساندن صدا و یا روشنگری هموطنان از طریق سایتهای غیر رسمی را ندارند

بنده در این سایت از طریق دوستی که هنوز نمیدونم چه کسی بود دعوت شدم و کم و بیش این عزیزان رو زیر نظر داشتم برای من نکاتی سئوال بر انگیز بود که اولا سایتی که حامی شاهزاده هست چرا مخفی هست؟ و چرا عضو شدن در آن باید به تایید ادمین آن باشه؟ تا اینکه جواب خود را در سه روز گذشته گرفتم این سایت که به اصطلاح حامی‌ شاهزاده هست و به قول خود برای گردهمای و نزدیکی‌ حامیان ایشان درست شده فقط نیت تخریب و خراب کردن شاهزاده در میان طرفداران ایشان را دارد بنده ۳ روز اینجا به خاطره یک آخوند دولتی که نوشته ایشان در این عکس هست از ادمین‌های اینجا توهین شنیدم مسخره شدم آخر سر هم به احترام آقای موسوی و این آخوند از گروه اخراج شدم البته برای من اخراج از این گروه ((مخفی‌)) مهم نبود مهم اینجا این بود که این گونه افراد از طرف شاهزاده صحبت‌های ایشان را جعل میکردند و تحویل ملت میدادند

باید به عرض همه برسونم شاهزاده هیچ چیزی مخفی‌ ندارند و از روز اول سیاست روشن و بازی را اعمال کردند و چیزی برای قایم کردن ندارند دوم ایشان احتیاجی‌ به هیچ مبلغ و مفسر ندارند و خوشبختانه گفتار ایشان بسیار گویا و قابل درک می‌باشد و مثل سخنان آقای موسوی و خاتمی احتیاجی به تفسیر قرآن گونه ندارند سوم اینکه ایشان احتیاجی‌ به هیچ وکیل وصی‌ ندارند و دوستان میتوانند با رجوع به سایت ایشان از ایشان حمایت کنند نه اینکه بجای جلب کردن افراد به گروه ایشان دست به ساختن گروه‌های مختلف مخفی بزنند البته ممکن افراد بسیار وطن پرست و ایران دوستی هم در این گروه‌ها وجود داشته باشه و از روی نا آگاهی به جمع این‌ افراد پیوسته باشند که نیت من از این مقاله آگاهی‌ همین دسته از عزیزان هست

بیش ار ۳۳ سال از طرف این پدر و پسر صحبت کردند و دوختند و بافتند و این دو را تخریب کردند پولهای نفت را خرج خراب کردن تاریخ و تخریب شاهزاده کردند دیگر بس است باید یکجا به این مقوله پایان داد بهترین راه مقابله با این گونه افراد و فرستادن پیامی مهم که ما دیگر به مزخرفات شما اهمیتی نخواهیم داد

دوستان شما اگر حامی شاهزاده هستید و یا حتی حامی نیستید و میخواهید از عقاید ایشان آگاه بشوید به سایت و نوشته‌های ایشان رجوع کنید و گول این سایتهای جانبی و تقلبی را نخورید و از این گروههای خارج شوید چرا که این گروه‌های کاری جز تخریب ندارند و ۳۳ ساله دارند برای تخریب و سست کردن شاهزاده رضا پهلوی فعالیت میکنند شما برای شنیدن سخنان شاهزاده و آشنایی با ایشان احتیاجی به افراد غیر واقعی ندارید سایت ایشان گویای عقاید ایشان هست و به شما قول میدم اگر سئوالی هم داشته باشید دفتر ایشان هیچ ایملی را بی‌پاسخ نمیگذارند کافیست یک بار امتحان کنید
Email : rpsec@rezapahlavi.org

لطف کنید برای آگاهی دیگر عزیزان و هموطنان این مقاله را به اشتراک بگذارید از حمایت و توجه شما سپاسگذارم

پاینده ایران
زنده باد شاهزاده رضا پهلوی

بابک ایران بان













با وجود همه این سایتهای شما فکر میکنید احتیاجی به سایت های تقلبی و ساختگی از طرف ایشان هست؟







۱۳۹۰ آبان ۲۴, سه‌شنبه

چکیده ای از دوران طلایی امام راحل

از زمانی‌ که صحبت‌های آقای موسوی شنیدم که فرموده بودند که خواهان بازگشت به دوران طلایی امام راحل هستند و از زمانی که تعریف ها وتمجید های آقای خاتمی در مورد دوران طلایی امام راحل شنیدم, از زمانی که آقای موسوی و خاتمی فرمودند جمهوری اسلامی نه یک کلام کمتر!!!من با جوانان عزیزی برخورد کردم که دوران طلای امام راحل به دنیا نیامده بودند و وقتی‌ گوشهٔ ای از اون زمان برای آنها تعریف می‌کردم مرا مسخره میکردند و همین منو به این وا داشت که این مقاله رو بنویسم و علنی کنم به این منظور که عزیزانی که در زمان امام راحل زندگی‌ میکردند مشاهده بفرمایند و اگر جایی اشتباه کردم به من تذکر بدهند  یا به اطلاع جوانان برسانند تا جای شبهه ای نباشه بلکه این آقایان و خانمهای جوان ما که ۳ ساله مبارز شدند از تجربیات ما استفاده کنند و باز مثل انقلاب یا بهتر بگویم شورش ۱۳۵۷ پشت یک آخوند یا آخوند زاده دنبال آزادی نباشند 

و حال چکیده‌ای از دوران طلای امام راحل یعنی‌ همان زمان نخست وزیری آقای موسوی را برای شما بازگو میکنم




دوران طلای امام راحل زمانی‌ بود که بازی شطرنج حکم ۷۰ بار زنا با مادر خود را داشت

دوران طلای امام راحل زمانی‌ بود که برای پیدا کردن یک تکه روزنامه در جیب ,شما را اعدام میکردند

دوران طلای امام راحل زمانی‌ بود که برای شنیدن موسیقی شلاق  می‌خوردی و برای داشتن نوار کاست زندان میرفتی
 

دوران طلای امام راحل زمانی‌ بود که هر روز تو مدرسه بدن و کیف دختران راهنمایی و دبیرستان تفتیش میشد که مبادا با خود آیینه‌ای همراه داشته باشند

دوران طلای امام راحل زمانی‌ بود که شلوار جین پوشیدن جرم بود موی بلند جرم بود عینک آفتابی جرم بود ماتیک جرم بود حرف زدن جرم بود انتقاد جرم بود ریش زدن جرم بود لباس رنگی برای جوانان جرم بود نفس کشیدن هم جرم بود

دوران طلای امام راحل زمانی‌ بود که در مدارس زنگ ورزش وقت تمرین نظامی بود و زنگ انشاء وقت تعریف از انقلاب زنگ تاریخ از بدی‌های شاه میگفتند و کورش داریوش خائن بودند و ظالم و زنگ تفریح جلوی درب اطاق ناظم برای سین جین میبردند

دوران طلای امام راحل زمانی‌ بود که که جوانها به جای بازی بچه گانه و تفریح باید به نمازهای جماعت اجباری و حسینیه‌ها میرفتند

دوران طلای امام راحل زمانی‌ بود که که اگر در خیابان با دوست جنس مخالف دستگیرت میکردند باید باهاش ازدواج میکردی

دوران طلای امام راحل زمانی‌ بود که برای راه رفتن با مادر یا خواهر خود باید شناسنامه همراه داشتی

دوران طلای امام راحل دوران دفترچه بسیج و کوپن و سهمیه بندی برق و آب بود

دوران طلای امام راحل زمانی‌ بود که سهم شما از آزادی گشت کلانتری، گشت کمیته انقلاب اسلامی، گشت ثار الله ، گشت منکرات،گشت یگانه ویژه، گشت بسیج، گشت مبارزه با مفاسد، گشت راهنمای و رانندگی، گشت تامین،گشت یگانه ویژه سپاه،گشت جندالله ،گشت فجر، گشت وزارت اطلاعات ،گشت مبارزه با مواد مخدر بود

دوران طلای امام راحل دوران شير خشك كوپني ، بنزین كوپنی, گوشت كوپنی, شیر با دفترچه بسیج, تخم مرغ كوپنی, مرغ كوپنی, نان سهمیه ای, حتی لاستیک ماشین با دفترچه بسیج, و بگیر تا آخر

دوران طلای امام راحل زمانی‌ بود که به دختران ما قبل اعدام تجاوز میشد

دوران طلای امام راحل زمانی‌ بود که قوانین ارزش مادر مساوی با بیضه راست یک مرد صادر شد

دوران طلای امام راحل زمانی‌ بود که زنان مارو سنگسار میکردند

دوران طلای امام راحل زمانی‌ بود که برای گریه کردن به مزار عزیزان اعدامیتان کتک می‌خوردی

بله عزیزان این گوشهٔ از دوران طلایی امام راحل بود که آقای موسوی و خاتمی و کروبی و همه این اصلاح طلبهای گرامی ۸ سال خدمت گذار آن بودند همان دورانی که امروز  شما براش حسین حسین می‌کنید

باور کنید ۸۰ سال زندگی‌ کردن زیر دست این احمدی نژاد ابله و خامنه‌ای جلاد یک ثانیه اون دوران طلایی امام راحل نمی‌شه چرا ما انقدر بد بخت شدیم که با این همه کشته و تجاوز جوانان ما در زندانها تازه  میخوایم به دوران طلایی امام راحل برگردیم؟

 این جوابی‌ هست به اون دسته از اصلاح طلبان که با حرفهای رنگی‌ و زرق برق دار نیت گمره کردن جوانان مارو دارند فکر میکنم تا الان به همه ما ثابت شده که دولت جمهوری اسلامی چیزی نداره که قابل اصلاح باشه

من سئوالم از عزیزان که طرفدار این اصلاح طلبی و خیمه شب بازی اصلاح طلبان هستند این هست که:

فرض کنید  شما دوباره این مسئولین قدیم جمهوری اسلامی را به قدرت نشاندید منظورم افرادی که
۸ سال قدرت داشتند و کاری برای آزادی ما نکردند فردا می‌خواهید با مسولین این نظام مثل خامنه‌ای و احمدی نژاد و لاریجانیها و مامورین اطلاعات چه کار کنید؟
آیا فکرمیکنید این‌ها با سلام و صلوات چون شما خواستید از قدرت کنار میروند؟
می‌خوام بدونم زمان همین رهبران اصلاحات و عزیزانی که شما صحبتشان را میکنید  منظورم آقای خاتمی یا موسوی یا کروبی ۸ سال:


قانون قطع دست و پا و شکنجه نبود؟
 قاون تجاوز به دختران قبل اعدام نبود؟
قانون نصف حق زن در برابر مرد نبود؟
 قانون حجاب اجباری و حق طلاق با مرد نبود؟
قانون اعدامهای خیابانی و حق نداشتن وکیل نبود؟
 قانون تک حزبی بودن و فقط جمهوری اسلامی نبود؟
 این آقایان این ۸ سالی‌ که قدرت داشتن به فکر مردم نبودند؟

حالا یادشون افتاده؟
اصلا بیاید فرض کنیم همه این آقایان فرشته بودند و هیچ قتل و جنایتی انجام ندادند غیر از این هست که خمینی این کارو کرده؟ غیر از این که مثلا این آقایان به زور مجبور شدند فرامین امام قاتل را گوش کنند و جانشان در خطر بوده؟ پس حالا چرا از یک قاتل فرشته نجات و الگو سازی میکنند؟ چرا مردم را به بازگشت به اون دوران تشویق  میکنند؟ یعنی‌ الگوی این آقایان یک قاتل جنایت کار هست؟ یعنی‌ ما میخوایم با رهنمودها و الگو قرار دادن یک جنایت کار که در تاریخ ایران بیشترین جنایت در حق هموطنان خود کرده برای ایران آزادی بیاوریم؟
به خدا آدم نمیدونه دردشو باید به کی‌ بگه?
 








ایران و ایرانی‌ اگر قرار بود با رهنمودهای امام راحل به سعادت نزدیک بشه و آزادی داشته باشه ۳۳ سال جمهوری اسلامی تاحالا برای ما آورده بود
  در نظر (( شخصی‌ )) من ایران و ایرانی با آخوند و آخوند زاده فقط روز به روز به فلاکت و خواری نزدیک خواهد شد
بابک ایران بان



 

۱۳۹۰ آبان ۲۲, یکشنبه

جنگ با سرطان - قسمت پنجم




قسمت دوم

قسمت سوم

قسمت چهارم

عزیزانی که تا اینجای داستان دنبال نکردید توصیه میکنم از اول داستان رو بخونید به شما قول میدم  با خواندن داستان من اگر سالم هستید (شکر خدا) بیشتر شکر گذار بشید و اگر بیمار هستید بیشتر به بهبودی و وضعیت خودتون امیدواربشید


(قسمت پنجم)


خلاصه تا به اونجا رسیدیم که بعلت کم و زیاد شدن تعداد گلبولهای قرمز و سفید من دکتر به من آمپولی تجویز کرد که متاسفانه یکی‌ از عوارض آن درد شدید مفاصل بود که اون هم شانسی بود و در حد "اگر" بود که نسیب کسی بشه و از اونجایی‌ که من در شانس همیشه خوش شانسترین آدمها بودم این عوارض به سراغ من هم آمد و همانطور که در داستان شماره چهارم توضیح دادم منو به حد این رسوند که برای اولین بار احساس کردم که عزرائیل داره باهام کشتی‌ میگیره اون شب دومین شبی بود که احساس کردم چبزی به پایان قصه نمانده و پیش خودم گفتم شاید آخرین روزم باشه ولی‌ نمیدونم این حس پروی یا ترس یا عشق به رسیدن به چیزهای که نرسیده بودم بهش خلاصه نمیدونم چی‌ منو تشویق میکرد که بجنگم , بدترین قسمتش هم این بود که نمیتونستم به اطرافیانم بگم من وقتم تموم شده احساس میکنم دارم میمیرم و همینم نجاتم داد چون این ژست‌های "من هیچیم نیست" و ♪ ♫ ♬ همه چی‌ آرومه ♪ ♫ ♬ من چه قدر خوشحالم ♪ ♫ ♬ که من برای دل‌ خوشی اونا گرفته بودم منو شوخی‌ شوخی‌ نجات داد

یکی‌ از چیزی که خیلی‌ برام جالب بود و بعد‌ها بهش زیاد فکر کردم این بود که دوران آخر شیمی‌ درمانی دیگه جون خودم زیاد مهم نبود و همه فکر و ذکر من شده بود که یک طوری اطرافیان خودمو خوشحال کنم باور کنید من اینقدر فیلم بازی کردم باید بهم جایزه اسکار میدادن با اینکه ظاهرم مثل زامبی‌ها شده بود حساب کنید همه موها ی بدنم از ابرو تا سر و سینه و صورت ریخته صورت زرد و ناخنهای سیاه و افتاده دست و دندونهای سیاه زیر چشم گود و ۲۵ کیلو کاهش وزن بازم همه فکرمیکردن من هیچیم نیست یا لاقل جلوی من این طوری ظاهر سازی میکردند و با اون حال بهم گیر میدادن که برم ورزش کنم :-) البته خدارو شکر فقط درخواست راه رفتن از طرف اونها بود و کسی‌ پیشنهاد وزنه برداری نکرد

سرتون درد نیارم هفته آخرشیمی درمانی بود زندگی‌ کاملا معنی‌ دیگه‌ای برام داشت نمیدونم چطوری بهتون بگم ولی‌ حس عجیبی‌ داشتم مزه و بو و رنگ و حس و احساسم همه مرگ بود همه چی‌ برام تازگی و احساسی‌ پایان پذیر داشت از تلویزیون نگاه کردنم که همش فکرمیکردم آخرین برنامه هست تا غذا و نفس کشیدن به قول مش قاسم دایجان ناپلون" پنداری" همه چی‌ به روز آخرش رسیده بود و این حس عجیبی‌ بود برام می‌دونم شاید بگین چه قدر قوی بودی و از این تعارف‌های ایرانی‌ خودمون ولی‌ من اون لحظه اصلا احساس نمیکردم که قوی هستم یک چیزی که به شما نگفتم و فکر می‌کنم الان می‌شه گفت چون به پایان خوب نزدیک شده  این بود که من روزها همه دعا و التماسم از خدا تو حموم بود از اونجایی‌ که همش حالت تهوع داشتم بهترین جا و آرامبخش‌ترین جا برای من شده بود "دستشویی و حمام" مخصوصا زمانی‌ که دوش می‌گرفتم من ساعتها زیر دوش اشک می‌ریختم و التماس به خدا یا هرچی‌ که شما بهش اعتقاد دارید می‌کردم که یا خوبم کن یا خلاصم کن خیلی‌ از اون وضعیت خسته شده بودم ترسم با اینکه خیلی چیزا برام بی‌ تفاوت و عادی شده بود ولی‌ زیاد تر شده بود ترس از اینکه نکنه به حدی برسم که نتونم راه برم یا نتونم حرف بزنم یا نتونم ببینم ترس از هزارن چیزی که شما حتا خوابشم نمی‌بینید شبا با خدای خودم شرط بندی می‌کردم, دعوا می‌کردم بعضی‌ وقتا سرش داد میزدم و بیشتر مواقع بهش التماس می‌کردم چون میدیدم گردن کلفتی فایده نداره و جونی برام برای شاخو شونهٔ کشیدن اونم با خدا نمونده بود 

:-)

هفته آخرم بیشترین مشکلم سرم شیمی درمانی بود منی‌ که تو ایران هر موقع طوریم میشد به دکتر می‌گفتم برام آمپول تجویز کن زودتر خوب بشم و هیچ وقت ترسی‌ از سوزن نداشتم با دیدن سوزن وحشت می‌کردم چون هر دفعه تا این پرستار بیچاره من می‌خواست بهم سرم وصل کنه باید ۲۰ دفعه سوراخ سوراخم میکرد تا رگم پیدا کنه انگاری آدم دم مرگش بی رگ بی رگ می‌شه (منظورم بی‌ غیرت نبودا)ء

  یادمه تو بیمارستان قسمت شیمی درمانی سوای صندلی‌‌ها ۲ تا اتاق با تخت هم بود که  همیشه چون توش افراد مسن بودند نصیبم نمی‌شد ولی‌ از اونجایی‌ که آخرین شیمی‌ درمانی من آخر هفته بود و معمولاً همه آخرهفته‌ها ترجیح میدادن که خونه باشن و من برنامه شیمی درمانیم آخر هفته ها هم بود ۲ روز آخر اون اتاق نصیبم شده بود که چقدر هم ذوق میکردم که موقع شیمی‌ درمانی می‌تونم بخوابم البته چه خوابی‌ چون از وقتی‌ که سرم بهم وصل میشد از لحظه ورود مواد شیمیایی همه رگ و تنم تزریق تدریجی‌ مرگ حس می‌کردم تا ۸ ساعت بعد زمانی‌ که پرستار با خنده میگفت خوب تمام شد و من به فکر‌ سوزن زدن فردا می افتادم

خلاصه روز آخر رسید آخرین روز شیمی‌ درمانی من نمیدونم چطوری حال و روزم براتون وصف کنم مثل دادن امتحان ثلث سوم ضرب در ۱۰۰۰ ملیون, از زمانی‌ که شیمی‌ درمانی شروع شد هنوز یادم نمیره از رو ناچاری سوزن به کنار شصت دستم زدن تا آخرش ثانیه شماری می‌کردم ناخوداگاه اشکم میومد و باورم نمی‌شد که روز آخر هست و هنوز دارم نفس میکشم و البته که اشک شوق بود اینقدر خوشحال بودم که می‌خواستم برم تو یک بیابون به ایستم  و ساعتها عربده بزنم بگم" تـــــــموم شـــــــد" هنوز ظاهر پرستارم جلو چشمم هست جالب اینکه آخرین سرم هم به قدری قشنگ زد که من ۱۰۰ دفعه فقط ازش تشکر کردم دیگه خودش خندش گرفته بود ساعت ۴ شده بود و ۳۰ دقیقه به آخر شیمی‌ درمانی من مونده بود می‌خواستم این سرم بگیرم عین کشیدن بنزین با شیلنگ از ماشین هست که میک میزنند سرم بگیرم هی‌ میک بزنم تو رگم بکنم تا تموم بشه اینقدر خوشحال و نگران و ناراحت بودم که به قول خودمون خودمونی بگم گوه گیجه گرفته بودم که باید خوشحال باشم یا ناراحت,

 پرستارم اومد تو اتاقم و بهم گفت تبریک میگم ۲ دقیقه دیگه تموم می‌شه از اطاق رفت بیرن , سرم من تموم شد ولی‌ پرستار نبود داشتم روانی‌ میشدم انگار دستبند دستم هست و آخرین روز زندانم هست  برای بیرون رفتن بیتابی می‌کردم که دیدم فرشته زشت  کوتاه و کره ای من با یک عروسک ‌خرس اومد تو که روش از طرف بچه‌های سرطانی یک کارت امضا شده بود که تبریک گفته بودن برای آخرین روزم و با خنده سرم منو در آورد

 نمیتونم بهتون بگم چه حالی‌ بودم چون اگر هم بگم فکر نیکنم متوجه بشید خنده داره الان هم که دارم اینو مینویسم اشکم ازخوشحالی سرازیر شده :-) اون روز یکی‌ از روزهای خوب و بد و عجیب من بود خوب به خاطر پایان شکنجه و بد بخاطر بلاتکلیفی نمیدونستم همه این شیمی درمانی و مواد و حالی‌ که من دارم نتیجه داده یا باز باید برم زیر تیغ جراحی و شیمی‌ درمانی ؟ نمیدونستم همه این سختی‌ها نتیجه داده یا باز باید ادامه بدم و خودم برای رفتن آماده کنم حال عجیبی‌ داشتم دکترم وارد اتاق شد و بهم گفت برام قرار آزمایش و عکس رنگی که اون هم داستانی داره گذاشته و بهم گفت ۳ روز استراحت کنم بعد برم اسکن کنم اینقدر دلهوره داشتم که انگار موقع تقسیم سربازیم بود و انگاری گردان ما افتاده بود جهنم ( اونا که سربازی رفتن  میفهمند من چی‌ میگم )خلاصه تا اومدم خونه شد ۸ شب اینقدر دلهره داشتم که انگار شام قلب خودم ۱۰۰ دفعه خوردم ,اصلا اشتها نداشتم آخه تمام روز کباب و خورشت شیمی‌ درمانی خورده بودم دیگه اشتهای برام نمونده بود 

:-)

خلاصه این ۳ روز هم گذشت ولی‌ چه ۳ روزی...

 من این مدت شیمی‌ درمانی, هم بهشت  احساس کردم هم جهنم و این ۳ روز نوبت چشیدن مزه برزخ بود واقعاً بعضی‌ وقتا که میگن بهشت و جهنم تو همین دنیاست فکرمیکنم راست میگن خلاصه این ۳ روز برزخ ما به پایان رسید و من باید میرفتم اسکن ولی اول  باید میرفتم داروخانه یک محلولی بود که مزه زهرمار میداد میگرفتم البته برای دل‌ خوشی‌ ما بیمارها مزه موز و توت فرنگی هم بهش داده بودند که همین تهوع آور ترش میکرد خلاصه قضیه از این قرار بود که باید این محلول به مدت ۲ ساعت به تدریج می‌خوردی آخه نیست مذش خیلی خوب بود میخواستن قشنگ مذش حالیت بشه :-)
خلاصه ما این زهرماری  رو خوردیم و مسئول رادیولوژی گفت که به من یک سرمی وصل میکنند و دستگاه خودش بهم یک محلولی تزریق میکنه که قربونش برم از اونجایی‌ که من بعد این همه ماه شیمی درمانی بی رگ شده بودم ( بی‌ غیرت نه ها ) :-) این پرستار ما ۲۰ دفعه منو سوراخ سوراخ کرد تا آخر رگ منو پیدا کرد انقدر شاکی بودم و دلهوره داشتم که خدایی اگر خوشگل نبود یک چهار تا کلفت بارش میکرد :-)  البته نه اینکه من هم جون حیزی و چشم چرونی داشته باشم

:-) 
خلاصه قبل از اینکه منو زیر دستگاه بکنند بهم گفتند که این محلول ممکنه حالم بد کنه و سعی‌ کنم تحمل کنم و استفراغ نکنم چون هم برای قلبم خوب نیست هم برای آزمایش و باید همه چی‌ از اول شروع کنند منم از اونجایی‌ که پررو هستم باز بدون اینکه بدونم چه خبره این حس ناصر ملک مطعیم گل کرد و گفتم نه بابا این حرفا چیه من هیچیم نمیشه خلاصه چشمتون روز بد نبینه مارو کردن تو این دستگاه و سرم بهم وصل کردن که خود دستگاه بهم تزریق بکنه و همه از اتاق رفتن بیرون پرستار گفت به محض اینکه سرم بهت تزریق بشه حس عجیبی‌ خواهی‌ داشت که همینم شد تا گفت شروع ۱ ثانیه هم نکشید که آقا چشمتون روز بد نبینه یک دفعه ...ء
ادامه دارد.....ء
:-)

دوستانی که در دوران شیمی درمانی و یا مبتلا به سرطان هستید توجه داشته باشید که پایان داستان من خوب هست و بیخودی خودتون نبازین نیت و هدف من این است که به شما بگم با همه این مشکلات با اراده وبا پیشرفت علم پزشکی هیچ چیزی غیر ممکن نیست و همیشه امیدوار باشید و امیدوارم داستان من درسی باشه برای افرادی که تو زندگی مثل قدیم بنده سر هر چیز بیخود و بی ارزش ناراحت میشوند فراموش نکنید زندگی از اون چیزی که فکرشو میکنید کوتاه تره از هر لحظه اون لذت ببرید



قسمت دوم

قسمت سوم

قسمت چهارم





 










۱۳۹۰ آبان ۱۷, سه‌شنبه

به ایران حمله خواهد شد یا شده ما خوابیم؟




اول این رو بگم من شخصاً مخالف سر سخت حمله به ایران و جنگ هستم  ولی امروز داشتم با یکی‌ از دوستان تو ایران صحبت می‌کردم بهم یک حرفی‌ زد که بدجور فکر‌ منو به هم ریخت و دیدم راست میگه میگفت تعداد کشته‌های جنگ افغانستان و عراق باهم جمع ببندی ضرب درx ۲ بکنی‌ نصف تعداد انسانهایی که جمهوری اسلامی در این ۳۳ سال به کشتن داد و کشت نمی‌شه


.

جدا ما باید نگران حمله خارجی‌ باشیم یا یک فکری به حال این حمله داخلی‌ بکنیم؟

اعتقاد شخصی من این هست که شکی درش نیست هر نوع جنگی حال برای آزادی ایرانیان یا نابودی قدرت اتمی ایران خسارت جبران ناپزیری به ایران وارد میکنه ولی تنها تفاوتی که این میان هست این هست که جمهوری اسلامی همینطوری بلای به سر ایران داره میاره که قرنها جبران ناپزیر نیست و همچنان بر سر قدرت هست با حمله نظامی هم همین بلا بر سر ایران خواهد آمد با این تفاوت که آخوندی دیگه باقی نخواهد ماند هر طوری سبک سنگین کنی میبینی جنگ به نفع ما هست مگر مردم غیرت بکنند و به امید آمریکا و مجوز وزارت کشور و رهنمودهای امام راحل نباشند و خودشون تکلیف خودشون معلوم کنند چون تازه جنگ هم بشه و این وطن فروشان و متحجران که  برن هر کسی بیاد باید نوکر دست به سینه باشه به عبارت دیگه یا ما ایرانی‌ها یک تکونی به خودمون میدیم یا همینطوری باید نوکری و زجر و خفت و خواری رو تحمل کنیم
یک نگاه به تاریخ ۳۳ سال بی‌اندازری میبینی بلایی این آخوندا به سر ما آوردند که شما امروز مغولها و چنگیز و تیمور ایرانی تر میبینی و بیشتر براشون احترام قائل میشی باز اونا خارجی بودن و به فکر مردم خودشون این موجودات که ادعای ایرانی بودن هم میکنند و این بلا هارو سر هموطن خودشون میارند
البته این رو هم اضافه کنم من هم یکی‌ از فرزندان دوران ۸ سال جنگ هستند و معنی‌ جنگ و خونریزی و نابودی با پوست و خونم احساس کردم ولی‌ شما فکر می‌کنید چه راه دیگه‌ای  برای نجات از این وضعیت کنونی ایران هست؟ 

دختران مارو  قبل اعدام به واسطه باکره بودن بهشون تجاوز میکنند و بعد اعدام میکنند

  بچه‌های ۱۶ ~ ۱۷ ساله‌ رو با مراسم شادی تو روز روشن اعدام میکنند
دختران و پسران مارو تو زندانها بطری نوشابه فلانجاشون میکنند 
برای دسترسی‌ به بمب اتم دریای خزر بخشیدن به روس‌ها
خلیج فارس هم که هیچ قدرتی‌ ندارند و همه کشور‌های منطقه همان کشور‌های که برای جواب سلام ایران التماس میکردند حالا برای ما شاخ و شونه میکشند 
گرانی بیداد میکنه, کار نیست
ثرمایه و ثروت نفت هم دست یک مشت دزد غارتگر بی‌ سواد که حتی اسم خودشون امضا نمی‌تونن بکنن افتاده و پول نفت هم سر از کامیونهای طلای ترکیه و بانکهای کانادا در میاره






جدا باید چه کرد؟

 شما به من بگوید کدام جنگی در دنیا می‌تونه به یک کشوری اینقدر لطمه بزنه که این آخوندا خودشون بدون جنگ دارند به ایران میزنند ؟



جنگ دوای درد ما نیست ولی‌ باید قبول کنید تنها راه آزادی ایران یا جنگ و نابودی این مزدوران توسط نیروی خارجی‌ و نوکری آنها رو کردن به واسطه آن آزادی تا ابد یا قیام مردم ما با گرفتن حق و منتظر نشدن برای مجوز وزارت کشور یا رهنمودهای امام راحل




امروز تکلیف ما و آینده ایران بستگی به غیرت و توان ما ایرانی‌‌ها داره نه موسوی کاره‌ای هست نه شاهزاده رضا پهلوی به تنهای می‌تونه کاری بکنه نه هیچ اصلاحاتی می‌تونه مارو از این وضع نجات بده نجات ایران فقط دست مردم ایران است و الا باید بشینیم و شاهد خرابی‌های بزرگتر و افسوس از دست دادن عزیزان بیشتر رو بخوریم
 
بابک ایران بان

این نظر شخصی‌ من هست



۱۳۹۰ آبان ۱۶, دوشنبه

خطاب به مخالفین عید قربان و حامیان یک شبه انجمن حمایت حیوانات

 
 
امروز که فیسبوک باز کردم دیدم همه عضو انجمن حمایت از حیوانات شدند و از عید قربان ایراد میگیرند و گوسفند را مظلوم کردند و کشتن آن را محکوم میکنند بد ندیدم نظر خودم هم در این مورد بگم

راستش من بعضی‌ وقتا از این ژستهای جدید که بعضی‌ از دوستان میگیرند هم خندم میگیره هم شاکی‌ میشم هم افسوس میخورم البته دوستانی رو میشناسم که با نیت خیر این کار رو انجام دادند و کاملا با روحیه آنها آشنا هستم و به عقاید آنها احترام میگذارم و نفرت آنها رو از مراسمی دینی درک میکنم ولی سوال من اینجا از این عزیزان این هست که آیا شما تا به امروز جیگرکی نرفتید؟ کباب بره نخوردید؟ کله پاچه دوست ندارید؟ ساندویچ زبان تاحالا نخوردید؟ من کشتن گوسفند در
انظار
عمومی و خیابانها رو کاملا احمقانه و متحجرانه می‌دونم البته جا نماز آب نمیکشم متأسفانه خود ابله هم این کارو یک بار کردم و به حماقت خودم اعتراف می‌کنم و با این نظر که نباید این عمل در خیابان انجام بشه با شما ۱۰۰% موافقم ولی‌ اینکه قربانی کردن و بخشیدن گوشت یک حیوان به افراد مستمند زشته و غیر انسانی‌ و فحش و مسخره کردن آن رو یک مقدار زیادی می‌دونم نه اینکه طرفداری دینی رو کرده باشم یا کشتار حیوانات رو عملی‌ لذت بخش بدونم ولی‌ فراموش نکنید که ما در زندگی‌ روزمره برای سیر کردن خود و فرزندانمون از مغازه و قصابی‌ها گوشت می‌خریم و مدام از صبح تا شب از دست پخت مادرو عمه و خاله و مادر بزرگ تعریف می‌کنیم فکر میکنید غذاهای آنها از کره مریخ صادر می‌شه؟ نه بخدا از همین گوسفندی هست که شما امروز ازش یک حسین مظلوم ساختید

مشکل ما کشتن و خوردن حیوانات نیست ( البته بغیر از سبزی خوارن) مشکل ما فرهنگ کشتار و خون و خونریزی در جاهای عمومیست که باید فرهنگ سازی بشه باید به فرزندانمون یاد بدیم که ما نه تنها عید قربان داریم بلکه عیدی با نام آبانگان هم در این ماه داریم که فرارسیدن این ماه را جشن میگیریم و در آن هیچ خون و خونریزی هم وجود نداره به فرزندانمون یاد بدیم که کشتن هر موجود زنده ای درست نیست و کشتار حیوانات رو هم به قصابی‌ها و مرکز نگهداری و تامین مواد خوراکی انسانها بسپاریم به فرزندانمون یاد بدیم که سوای این مراسم ها مراسم‌های دیگری هم در ایاد و تاریخ ما ایرانی‌‌ها وجود داره و آنهارا با این مراسم آشنا کنیم

شمارو نمیدونم ولی‌ من هنوز از خوردن جیگر و زبون و قلوه و چشم و کباب بره لذت میبرم
این نظر شخصی‌ من هست خواهش میکنم حمل بر بی‌ احترامی به دین یا افراد ندونید شما هم اگر نظری دارید خوشحال میشم بشنوم
بابک ایران بان