۱۳۸۸ آذر ۲۹, یکشنبه

منتظری به یار دیرینهاش خمینی پیوست






منتظری هم به یار دیرینهاش خمینی پیوست

امروز منتظری هم به یار دیرینه اش خمینی پیوست متأسفانه مردم ما حافظه ضعیفی دارند, منتظری کسی بود که ازسالهای ۱۳۵۷ تا ۱۳۶۷ قدمی برعلیه کشتارمردم ایران به دست خمینی برنداشت وتنها روزی به اعتراض برعلیه خمینی برآمد که برادر دامادش به زندان افتاد.

او فردی بود که در اوج کشتاروجنگ سالهای ۱۳۵۷ تا ۱۳۶۷ ازطرفداران سر سخت خمینی بود واز طرف خمینی به جانشینی انتخاب شد و تا قبل دستگیری اقوامش زره ای با اعمال خمینی مخالفت نکرد


متأسفانه خیلی از دوستان فراموش کردند که انقلاب ایران سال ۱۳۵۷ بود نه ۱۳۶۷ و مدام از انتقاد آقای منتظری برای اعدامهای سال ۶۷ از خمینی دم میزنند پس  آنها که سالهای ۵۷ تا ۶۷ اعدام شدند انسان و ایرانی نبودند؟ شما عزیزان حامی منتظری تا به حال از خود این سوال را کردید که این آقای منتظری در طول این ۱۰ سال با کشتار مردم ایران چیکار کردند؟ و چرا ده سال سکوت در برابر جنایات خمینی اختیار کردند؟ هیچ تا به حال از خود پرسیدید که پسر ایشان آقای محمد منتظری ملقب به (( ممد رینگو )) چرا این لقب را گرفتند؟ هیچ از خود پرسیدید که همین آقای مهربانی که شما ازش دم میزنید خودشان و پسر قاتلشان  (( ممد رینگو )) مصبب چقدر اعدام و جنایت در سالهای اولییه انقلاب بودند؟ هیچ از خود پرسیدید که چرا این آقا لقب گربه نره دادند؟ فکر کردید این القاب ممد رینگو و گربه نره فقط برای تفریح بوده و یا دلیل اصلی آن اعمال و رفتار ایشان و پسر قاتلشان بوده؟

 شما از پشیمانی ایشان در برابر جنایات انجانم شده دم میزنید از شما عزیزان سئوال میکنم آیا پشیمانی ایشان جواب خون عزیزان اعدامی مارا خواهد داد؟ آیا پشیمانی ایشان جواب ملیونها بچه های یتیم و خانواده های داغدار ایرانی خواهد داد؟ اگر به بخشش باشد پس آیا ما فردا که ایران آزاد بشه  با عزر خواهی خامنه ای و احمدی نزاد از کشتار آنها در این مدت چشم پوشی خواهیم کرد؟

متأسفانه ما ایرانیان ملت فراموش کاری هستیم

 







منتظری از اولین کسانی بود که بحث " حجاب اسلامی" برای زنان را مطرح و تأیید کرد:

(در دی ماه ۵۷ در گفتگویش با روزنامه فرانسوی لوسووار می گوید:

هدف آن است که زن در جامعه لخت نباشد که وسیله شهوترانی قرار گیرد. وگرنه با مراعات "حجاب اسلامی" و عدم اختلاط دختر و پسر، از نظر اسلام آزادیهای مورد نیاز برای زنان و دختران تامین می شود و آنها از تمام مزایا و حقوق اجتماعی "مشروع "بهره مند می شوند. 

کیهان،۲۶ دی۱۳۵۷ شماره ۱۰۶۱۴صفحه۳



من از استفاده کردن موقعیتها برای مبارزه با ظلم و عوامل حکومت جمهوری اسلامی هیچ مخلفتی ندارم و بلکه فکر میکنم این جور موقعیتها بهترین فرصت برای جنگیدن با جمهوری اسلامی است و مردم ما همه باید از این جور مراسم استفاده کامل را بکنند ولی از بت سازی و پدر خواندن و دلسوزی برای فردی که در بدترین دوران انقلاب قدمی برای نجات مردم بی گناه بر نداشت و شخصی که در اوج کشتار خمینی با کمال میل جانشینی او را به عهده گرفت و بر سرخواهران و مادران میهن من حجاب اجباری را گذاشته و فقط زمانی لب به حمایت از مردم گشود که پای اقوام خودش در میان بود مشکل دارم






چرا ما مردم ایران فراموشکار هستیم ؟ چرا بزرگان ما که این سوغات جمهوری اسلامی رو برای نسلهای بعد به ارمغان آوردند به جوانهای امروز آگاهی نمیدهند ؟ ما تا کی باید چوب جهالتها یک قشر بخصوص و فرصت طلب را بخوریم؟ ۳۰ سال حقارت و خفت کم نیست که امروز جانشین خمینی را چون فقط در روزهای آخر عمرش تازه به فکر مردم بیچاره افتاده بود پدر بخوانیم؟





من واقعاً بعضی وقتا از مردم خودمان حیران و متعجب میشوم به یاد دارم زمانی که مردم ما در خیابانها به دست عوامل رژیم و موتور سوارها بدون هیچ دلیلی کتک میخوردند و به  بیمارستانها فرستاده میشدند و جوانهای ما در زندانها دسته دسته با امضای حکم اعدام از طرف نخست وزیر وقت و رهبر به جوخه های اعدام فرستاده میشدند ولی همان مردم امروز برای همان فرد سینه چاک میکنند و حسین حسین میکنند به راستی چه بروز ملت ما آماده؟



البته قبل اینکه به من حمله کنید اینم بگم  که این نظر شخصی من هست خواهشاً شما هم یاد بگیرید از طرف کل مردم ایران صحبت نکنید و اگر هم انتقادی از حرفای من دارید به نمایندگی مردم ایران  نظر ندهید









بابک





مطلب را به بالاترین بفرستید


Balatarin









۱۳۸۸ آذر ۲۰, جمعه

آقاي موسوي روي سخن من با شما است





مهندس میرحسین موسوی پاره کردن عکس خمینی در جریان وقایع 16 آذر را کاملا مشکوک و یک اقدام ضدانقلابی دانست.

وی در پاسخ به این سوال روزنامه جمهوری اسلامی که موضع شما درباره پاره شدن عکس امام و نشان دادن صحنه اهانت به عکس امام از سیمای جمهوری اسلامی و تلویزیونهای بیگانه چیست گفت: «حضرت امام خمینی احیاگر دین در قرن حاضر و بیدارگر بزرگ ملت ها برای مبارزه با مستکبران است . ایشان به گردن همه ملت ها به ویژه ملت های مسلمان و مردم ایران حق بزرگی دارند و قطعا هیچ انسان منصف و مومنی به خود اجازه نمی دهد چنین اهانتی به عکس ایشان بکند».


منظور ایشان همان حضرت امامی است که جوانهای بی گناه و مظلوم ایران را به جوخه های اعدام و جنگ فرسایشی خود فرستاد جنگی که قرار بود راه قدس را از طریق کربلا باز کند ولی در عوض بازارهای ترکیه و اعراب خلیج نشین رونق داد



میرحسین موسوی افزود: «کسانی که به اینجانب محبتی دارند هرگز کوچکترین اهانت به حضرت امام خمینی را جایز نمیدانند و حفظ حرمت امام را واجب میدانند. اطمینان دارم که دانشجویان هرگز دست به چنین ساختارشکنیهائی نمیزنند زیرا همه میدانیم که دانشجویان به امام عشق میورزند و حاضرند برای آرمانهای امام جانفشانی کنند».


سئوال من از آقای موسوی این است که آیا منظور ایشان از دانشجویانی که به امام عشق میورزند همان بسیجیهایی هستند که خواهران و برادران مارا در خیابانها قتل عام کردنند؟ یا جوانانی که برای گرفتن حق آزادی خود به دست عاشقان خمینی کشته شدند ؟ کدام یک؟ 



مهندس موسوی گفت: «اطلاعات دقیقی درباره اینکه اصولاً چنین کاری صورت گرفته باشد ندارم کما اینکه درباره عاملان این اقدام ساختارشکنانه نیز اطلاعات روشنی نداریم ولی بههرحال اگر چنین کاری صورت گرفته باشد این یک اقدام مشکوک است و پخش آن صحنه ضدانقلابی از سیمای جمهوری اسلامی نیز اقدام نادرستی بود. از رسانههای بیگانه که همواره درحال دشمنی با نظام جمهوری اسلامی هستند انتظاری جز این نیست که با سواستفاده از این قبیل حوادث مرتکب چنین اقدامی بشوند اما چنین اقدامی توسط رسانه ملی که موجودیت خود را به برکت انقلاب عظیمی که به رهبری حضرت امام خمینی پیروز شد مرهون است بههیچوجه قابل قبول نیست».



آقای موسوی ما عزیزانمان را برای حفظ نظام جمهوری اسلامی و آرمانهای خمینی از دست ندادیم ما برای حفظ نظام جمهوری اسلامی به خيابانها نمي آييم چرا که اگر نیت ما حفظ نظام جمهوری اسلامی بود از احمدی نژاد که سابقه پاکتری نسبت به شما داره حمایت میکردیم و دیگر متحمل این همه زجر و کشتار جوانان بی گناه نمیشدیم, شما یا مردم ايران را خر تصور میکنید یا خود را به خریت زدید , هدف مردم ما امروز ايرانیست آزاد با راي مردم نه با آرمانهاي خميني يا هيچ كس ديگر

  آقای موسوی این مردمی که امروز در خیابانها و قبرستانها و زندانها میبینید مردمی هستند که مخالف ولایت فقیه رهبری یا بهتر بگویم حکومت خمینی هستند و به دنبال حق اولیه یک انسان که آزادی میباشد هستند نه دنبال امام یا ملای دیگر,

در روز ۲۲ خرداد احمدی نژاد و رهبر شعور مردم ایران را به زیر سئوال بردند و امروز میبینیم شما هم دقیقا در همان راه گام برداشتید.
  

آقای موسوی نسل جوان ما شاید به یاد نداشته باشند یا اصلا در زمان شما به دنیا نیامده باشند ولی‌ من و نسل ما بخوبی از جنایت و کشتار و رفتار شما با مردم ايران در سالهای ۶۰  واقف هستیم , نسل سوخته ما اعمال و تمام بلاياي آن روز‌ها را هنوز به ياد دارد , سالهايئ که جوانان برای داشتن یک تیکه روزنامه اعدام می‌شدند, یا برای پوشیدن شلوار جین بعد تحمل کتکها و شکنجها و لت و پار به بیمارستانها می رفتند

آقای موسوی دارودسته موتوری حاج بخشی را یادتان میاید؟ که در خیابانها با زنجیر به جان جوانها می افتادند؟ وزن و بچه مردم را از کوچک و بزرگ به باد کتک میگرفتند؟
آقاي موسوي انجمن اسلامي مدارس را به ياد داريد كه با كوچك ترين بهانه اي جوانان را از تحصيل معاف و به جبهه هاي جنگ ميفرستادند ؟ جواناني كه شما به آنها داوطلب ميگفتيد ولي چاره اي هم جز اين نداشتند! بله این وقایع را جوانان امروز ایران ندیدند ولی‌ ما دیدیم و باهمه این بد بختی‌ها امروز لب بر نیاوردیم و حتي با همه حق زندگي و آزادي كه از ما گرفتيد براي حق گرفته شده شما به خيابانها آمديم برای آزادی ایران پا به پا شما ایستادیم.

آقای موسی من یک ایرانی طرفدار نظام پادشاهی هستم ولی بنا به گفته رهبر خودم حاضر شدم که گام به گام در راه آزادی ایران در کنار همه ایرانیان با هر عقیده و مسلکی قدم بردارم و دست دوستی به همه افکار وعقاید ببرم حتای با شما با اینکه یکی از عزیزترین عزیزان من در زمان ریاست شما به دست وزیر اطلاعات شما اعدام شد با این حال برای آزادی وطنم حاضر به گذشت گناهان و اشتباهت گذشته شما شدم و حاضر بودم اگر چنانچه رای مردم ایران انتخاب شما بود با تمامی اختلافات عقیدتی و سیاسی در کنار شما دوشا دوش برای باز سازی و ساخت کشورم کمک کنم ولی متأسفانه امروز میبینم شما نه تنها از کردار و رفتار قدیم خود پشیمان نیستید بلکه امروز حتي خون جوانانی که به شما و به حرفهای شما معتقد بودن بخاطر حفظ نظام جمهوری اسلامی پایمال میکنید




 آقاي ميسوي سخن رهبر عزیزتان در اوایل انقلاب را به یاد دارید؟ خمینی گفت ۲۵۰۰ سال سلطنت بوده و امروز مردم دیگر سلطنت نمی خواهند وهمه باید به رای مردم احترام بگزاند آقای موسی امروز بعد ۳۰ سال تحمل جنایت و تمام خفتهای جهانی مردم ما جمهوری اسلامی نمیخواهند آیا شما شعارهای مردم و حتی طرفدارانتان را نمیشوید؟



آقای موسوی چه شما بخواهید چه نخواهید این جنبش داره مبارزه خودش رو انجام میده و من به شما قول میدهم روزی خواهد رسید که جنبش مردم ایران پیروز خواهد شد امیدوارم شما از اشتباهات گذشته خود عبرت گرفته باشید و با مردم ایران همگام باشید  چراکه روز قضاوت نزدیک است


بابک







بابک





www.ba2kdesign.com




مطلب را به بالاترین بفرستید


Balatarin



۱۳۸۸ آذر ۱۷, سه‌شنبه

محرم نزدیک است






محرم نزدیک است, یزید با لشگر ۴۰۰۰ هزار نفری خودش به جنگ امام حسین و ۷۲ نفر رفت امروز شما با لشکر ۴۰۰ هزار نفری به جنگ ۷۲ میلیون ایرانی میروید ۳۰ سال با دم از مظلومیت امام حسین زدن مردم مارو قتل عام کردید ولی فکرشو نمیکردید که روزی خواهد رسید که همان مردم با لشکر ۷۲ ملیونی ایران به مقابل شما به ایستند ما اهل کوفه نیستیم پول بگیریم پشت یزید بایستیم  
تکرار تاریخ و روز انتقام امام حسین از یزیدیان نزدیک است





بابک





www.ba2kdesign.com




مطلب را به بالاترین بفرستید

Balatarin




۱۳۸۸ آذر ۵, پنجشنبه

اردوگاهاي باز سازي ايران

سزای اعمال مسئولین و جلادان جمهوری اسلامی بعد از پيروزي جنبش مردم ايران






امروز داشتم مثل همیشه تو اینترنت میگشتم و به عکسها و فیلمها نگاه میکردم,در حال خواندن گله و فریاد و گریه هاي هم وطنام بودم و داشتم نوشته‌ها يی که در مورد حوادث اخیر نوشته بودن میخواندم ، داشتم فکر میکردم که چه سالهایی در زیر ظلم و ستم این آخوندا ما زندگی کردیم داشتم به سبک زندگی امریکایها فکر میکردم که اینجا تو این مملکت یک سگ از یک شهروند ایرانی در ایران حقش بیشتره پیش خودم گفتم خوب بالاخره این طورهم نمیمونه همیشه پایان تاریکی شب روشنای صبح و طلوع آفتاب است
نا خداگاه یاد اوایل انقلاب ۵۷ افتادم البته بهتره بگم شورش ۵۷ و یاد کشتار اوایل انقلاب افتادم یاد اعدام افسران تحصیلکرده‌ای که هرکدام اگر زنده بودن با معلوماتشان میتوانستن جان هزاران سربازشهید ۸ سال جنگ را نجات بدهند
یاد تحصیلکردگان و نخبگانی که اگر اعدام نمیشدند می توانستن اقتصاد مریض و از بین رفته بعد و در حین جنگ را سرو سامان بدهند, یاد اعدام جوانان دانشجو و یا محصلی که به جرم‌های داشتن روزنامه یا مقاله‌ای بی‌گناه اعدام شدند و نامی هم از آنها به زبان نیامد که شاید امروز همانها نخبگانی برای مملکتشان بودند

با تجربه‌ای که از شورش یا به اصتلاح انقلاب ۵۷ داشتم اوضاع امروز برایم خیلی امیدوار کننده و خوشحال کننده بود البته منظورم کشتار جوانان بی‌گناه نیست و منظورم آن دلاوری و از خود گذشتگی و حس آزادی خواهی مردم ایران است که بعد ۳۰ سال بالاخره طغیان کرد و اطمینان دارم که به جایی خواهد رسید


ولی آن روز تکلیف ما چيست؟

آیا ما باید مثل آنها شروع به اعدام کنیم؟ آیا باید این حیواناتی که ۳۰ سال خون مردم مارو تو شیشه کردن با یک گلوگه خلاص کنیم؟ یعنی ۳۰ سال زجرو بد بختی ما و خرابی کشورعزیزمان ایران با یک گلوله ۵۰۰ تومانی درست میشه؟

با تمام نفرت و احساسی بدی که نسبت به این حیوانات داشتم دیدم مرگ آنها کمکی به زخم ۳۰ ساله من نخواهد کرد هرچند که این حیوانات یکی ازعزیزترین کسان من رو اعدام کردند ولی هر چی فکر کردم دیدم مرگ اینا به این راحتی دوایی ازدردهای من و زخمهای ملیونها ایرانی درمان نمیکه و به این فکر افتادم که چرا از این جلادان حیوان صفت استفاده نکنیم؟ که بعد یک سری فکر کردن به این نتیجه رسیدم که گفتم نظر شما را هم در این باره بدونم

این فکر به سرم زد که چرا ما از اینها به عنوان کارگر استفاده نکنیم؟ پیش خودم گفتم به جای باطوم به دست هر کدوم یك بیل و کلنگی بدیم و توسط این آقایان






  ۱. تمامی شهرها و مناطق جنگ زده ایران را از نو به سبک نوین باز سازی کنیم

۲. تمامی شهرها و روستاهای ایران را تمیز کنیم

۳. برای افراد فقیر خانه بسازایم

۴. دور تا دور مناطق مرزی افغانستان را دیوار بکشیم تا دیگه جوانهای ما دسترسی به مواد مخدر نداشته باشند

۵. در هر روستا بیمارستان و مرکز بهداشتی مجهزی بسازیم تا هر دهقان و روستایی برای معالجه مجبور به سفربه شهرها نباشه

۶. تمامی مراکز توریستی و تاریخی ما که توسط این بی‌وطنا تخریب شده باز سازی کنیم

۷. در هر شهری ورزشگاه بسازیم

۸. در نقاط کم آب سد بسازیم

۹. نقاط بد آب هوا درخت بکاریم

۱۰. با پارچه‌های و روسریهایی که ۳۰ سال به زور به سر زنان ما کردن برای بچه‌های یتیم لباس درست کنیم

۱۱. کشاورزی کشور را رونق بدیم

۱۲. کارخانه‌ها و مراکز پژوهشی بسازیم

۱۳. تمامی زندانها به دست این جانوران به مدارس و کتابخانه تبدیل کنیم

۱۴. بزرگترین شاهراه دنیا را از تبریز به سیستان و بلوچستان و از مشهد به آبادان بسازیم

۱۵. بزرگترین کانال دریایی را از دریای خزر تا به خلیج فارس بکشیم

۱۶. کویر لوت را سبز کنیم

۱۷. تمام جادههای کشور را ۷ لاینه کنیم

۱۸. قسمتی از کوهای البرز را بتراشیم تا هوای شمال ایران به نقاط جنوبی برسه

۱۹- به عنوان خدمتکار و نظافتچی در مراکز عمومی از آنها استفاده کنیم


۲۰-از افرادی که دربین آنها تحصیل کرده هستند در مناطق محروم کشور استفاده کنیم هرچند که میدونم تعداد تحصیل کرده‌هایشان از تعداد انگشتهای دست فراتر نیست

۲۱-هر کدام که دستشان به خونی آلوده بود به خانوادههای عزیزان اعدامی واگزار شوند که در ازاء سن هر عزیز اعدامی این حیوانات موظف باشند همان مقدار برایشان کار کنند و به عنوان حمال از آنها استفاده کنند

۲۲- آنها رو مجبور کنیم که مجسمه‌های سنگی عظیمی از کلیه بزرگان ایران به روی کوه‌های البرز ترشکاری کنند که هم نام آن قهرمانان جاودانه باشه هم یادی از آنها و خدماتشان کرده باشیم هم آیندگان بدانند که چه بر سر دشمنان ایران و ایرانیان خواهد آمد

 



میدونم این‌ها خیلی شاید در حد تخیلات و خیال باشه ولی یک لحظه پیش خودتون فکر کنید اگر ۰.۱% از این کارا برای ایران انجام بشه چه کشوری خواهیم داشت و چه نیروی بهتر از این قاتلین و مفت خورهای بی‌وطن ؟

از قدیم میگویند وصف العیش نصف العیش :-)


نظر شما چیست؟

شما هم اگر چیزی در فکر دارید بنویسید که من به این لیست اضافه کنم خدا رو چه دیدید یک دفعه شاید به واقعیت پیوست

بابک ایران بان





بابک






مطلب را به بالاترین بفرستید
Balatarin

۱۳۸۸ آذر ۲, دوشنبه

جنگ با سرطان - قسمت دوم



(قسمت دوم)

داشتم میگفتم که در دوران دوران شیمی درمانی و بعد آن تمام برنامه‌های بدن شما عوض میشه و علاقه شما مثل ویار زنهای حامله به بعضی چیزها زیاد و از بعضی چیزهایی که علاقه داشتید متنفرمیشین یادم میاد روز اول خوب دروغ چرا چون یک مقدارهم ترسیده بودم و شنیده بودم دکترها اصرار به نوشیدن آب به مقدارزیاد داشتن ازعمه خودم خواستم که برام یک مقدار آب هندوانه به بیمارستان بیاره که اون هم نامردی نکرده بود یک هندوانه کامل آب گرفته بود من هم از ترس مواد شیمیایی که به بدنم تزریق میکردن چون میخواستم از بدنم بیاد بیرون همه رو خوردم آقا چشمتون روز بد نبینه من به محض اینکه از بیمارستان برگشتم خونه و وارد خونه شدم حالم آنقدر بد شد که دروغ نگم اونجا بود که اولین بار نزدیکی مرگ احساس کردم هیچ موقع همچین حالی تو عمرم نداشتم متاسفانه آب هندوانه زیاد فشار خونه منو پایین آورده بود و اثرات شیمی درمانی هم به طور واضح نمایان شد نمیدونستم چیکار کنم از طرفی هم نمیخواستم اطرافیان خودمو نگران یا ناراحت کنم بهترین کار پناه به دستشویی بود و به محض اینکه وارد دستشویی شدم روی زمینش غش کردم یه ۱۵ دقیقهای طول کشید که حال عادی خودمو به دست آوردم ولی از اون روز تا همین الان که دارم اینو براتون مینویسم اسم هندوانه میاد تنم میلرزه چه برسه به خودش :-)

بلاخره اون شب گذشت , شب جالبی نبود برام مثل شب اول آموزشی خدمت سربازی بود همش دل شوره داری که چی خواهد شد و از طرفی هم کاری برای عوض کردن آینده ازدستت برنمیاد مدام دراین فکربودم که فردا چی خواهد شد؟ این که روز اول باشه وای به حال روزهای بعد ولی اون طور که فکر میکردم نبود البته روزای آینده روزهای سختری بود ولی دیگه اون ترس و دلهره روز اول وجود نداشت

اون شب بود که فهمیدم زندگی من وارد مرحله جدیدی شده وفهمیدم که برای موندن و زندگی کردن باید جنگید جنگی که به تنهایی شاید غیر ممکن بود و این کمک دیگران و اطرافیان بود که به من نیرو میداد

من یادم میاد زیاد در مورد از دست دادن مو سر و صورت صحبت میکردن و حتی کلاسی هم برای عوارض بعد شیمی درمانی برای من گذاشتن که قسمت بیشترش در مورد موی سر بود من خوشبختانه موهامو تیغ میزنم و مشکلی در مورد این مورد نداشتم ولی خوب یه ریش کوچکی دارم که الان ۱۵ سالی هست که نزدم و بهش عادت کرده بودم و پیش خودم میگفتم فکر نمیکنم ریش به این زودیا بریزه ولی در این مورد اشتباه میکردم دقیقا روز دوم بود که وقتی از بیمارستان بر گشتم به محض اینکه رفتم صورتمو بشورم صحنه ای دیدم که به قول خودیا برق ۳ فاز ازم پرید :-) به محض اینکه صورتمو آب زدم نصف ریشم انگار که خدکش گذاشتن ریخت و اونجا بود که فهمیدم این دواها جدی هست و باید به گفته درکترم که میگفت همین طور آب بخور که این دواها از بدنت دفع بشه گوش کنم

آب خوردن در دوران شیمی درمانی یکی از کارهای مهم هست البته گفتنش راحت هست شاید پیش خودتون بگید بابا دیگه آب خوردن که آنقدر ننمن غریبن نداره ولی متاسفانه بعد شیمی درمانی مزه دهان آدم عوض میشه برای اینکه بفهمین چی میگم کافیه زبونتون رو به یک تیکه آهن بزنین البته آهن زنگ زده اون وقت بیشر متوجه میشین که من چی میگم و متاسفانه به خاطره زخمهای توی دهان و مزه بد هر چیزی مذش به زهرمار تبدیل میشه و خوردن همون آب ساده مثل این میمونه که داری آب آهن میخوری

یک روز نمی دونم روز چندم بود که یک دفعه.....


ادامه دارد


دوستانی که در دوران شیمی درمانی و یا مبتلا به سرطان هستید توجه داشته باشید که پایان داستان من خوب هست و بیخودی خودتون نبازین نیت و هدف من این است که به شما بگم با همه این مشکلات با اراده وبا پیشرفت علم پزشکی هیچ چیزی غیر ممکن نیست و همیشه امیدوار باشید

:-)



آدرس گروه در فيس بوك
Balatarin

۱۳۸۸ آذر ۱, یکشنبه

جنگ با سرطان - قسمت اول




(قسمت اول)
دوستان سلام من يكي از بازماندگان بيماري سرطان هستم و تصميم گرفتم براي كمك به عزيزاني كه درحال مبارزه با اين مريضي و يا عزيزاني كه در حال كمك به فرد مبتلا به اين بيماري ميباشند داستان نجات خودم رو بنويسم كه اميد وارم از اين طريق كمك كوچكي كرده باشم.

مبارزه با این بیماری کار راحتی نیست ولی نشدنی هم نیست سوای علم پزشکی فقط بستگی به اراده شخص و حمایت اطرافیان داره, این گوشه‌ای از مبارزه من برعلیه این بیماری و عوارض آن هست امیدوارم که برای شما و عزیزانی که با این بیماری به نوبه‌ای در حال نبرد میباشید مفید واقع بشه

قضیه از اونجا شروع شد که من یک روزبراي چك سالانه به دکتر رفته بودم که همه چی از اونجا شروع شد


مدتی بود که یک برآمدگی کوچیک شبیه جوش در بدن من نمایان شده بود و من زیاد به اون توجهی نداشتم که بعد مدتی با اسرار یکی از عزیزانم هم زمان که برای چک سالانه رفته بودم از دکتر خودم در مورد برامدگی که داشتم سئوال کردم که دکتر هم بعد معاینه کوچیک از من خواست که آزمایش خون بدم که خوشبختانه جواب آزمایشات خون من همه خوب و منفی بود ولی دکتر براي احتياط من رو به متخصص داخلی که خوشبختانه ایرانی هم بود فرستاد.


دکتر و فرشته نجات من دکتر مهدی یکی از بهترین دکترهای شمال کالیفورنیا هست که قبلا هم به روی من جراحی انجام داده بود و البته عمل برداشت غده سرطانی هم به دست ایشان انجام شد دکتر بعد معاینه من گفت که چیز مهمی نیست ولی برای احتیات یک التراسان برایم تجویز کرد که همه چی از اونجا شروع شد
.

بعد آلترا سان دکتر به من همان روز زنگ زد و خواست من رو روز بعد ببینه, من هنوز از هیچ چیزی خبر نداشتم و خوب فکرش هم نمیکردم دکتر برای چی میخواهد من رو ببینه خلاصه من فردای اون روز رفتم به دکتر, ظاهرا همه چی خوب بود تا وقتی که دکتر پا به اطاق گذاشت و اون موقع بود که زندگی من به طور کل عوض شد


دکترنازنین و بی‌رحم من بدون هیچ مقدمه‌ای به من گفت بابک جان من مجبورم خیلی روک و راست باهات صحبت کنم شما احتمال ۹۵% سرطان دارید!! تنها چیزی که من یادم میاد چرخیدن و دویدن مثل مرغ پر کنده دراطاق بود به حدی شوکه شده بودم که میخواستم یقه دکتر رو بگیرم و بهش بگم مگه من با تو شوخی دارم؟ باورم نمی شد! دکتر به من گفت البته ۹۵% مشکوک هستم و میتونی شما ۶ ماه تحد درمان با دارو باشی شاید هم سرطان نباشه, من از دکتر نظر خودشو پرسیدم و گفت من پس فردا صبح ساعت ۸ برای شما وقت عمل گذاشتم . یعنی تصمیم از قبل گرفته شده بود و سئوال از من فقط جنبه تشریفاتی داشت و از اونجا که من اطمینان کامل به دکتر خودم داشتم دلیلی برای سئوال و یا مشورت با دکتر دیگه رو ندیدم

خلاصه من رو پس فردای اون روز عمل کردن که میشد روز جمعه و روز دوشنبه دکتر من از من خواست که پیش اون برم من همون موقع میدونستم خبر خوشی نباید باشه دکتر بهم گفت که متاسفانه من سرطان دارم وگفت خبر بد دیگه‌ای هم برام داره که من بیشتر شکه شدم پیش خودم گفتم خبر بد تر از سرطان مرگه دیگه!!


دکتر گفت سرطان من از نوع بد خیم هست و احتمال ۹۵% در بدن من پخش شده که معتقد بود من باید یک عکسبرداری کامل از بدنم بکنم, آقا خلاصه ما فردای اون روز رفتیم کت اسکن و دکترهمان روز زنگ زد و گفت جواب کت اسکن شما حاضرهست و چیزی در بدن شما مشاهده نشده ولی من به این عکسها اطمینان ندارم چون رنگی نیست من پیش خودم گفتم این دکتر ما تا یک چیزی پیدا نکنه ول کن ما نیست و البته همین اسرار دکتر من بود که جون من رو نجات داد خلاصه فردای اون روز من برای کت اسکن رنگی به بیمارستان رفتم که متوجه شدم سرطان من به جفت رییه‌های من و داخل شیکم نزدیک به کلیه پخش شده و حدس دکترم درست بود و هفته بعد بود که آغاز زندگی تازه و تجربیات تلخ وشیرین وعبرت انگیزمن بود.


از اینجا به بعد بیشتر روی سخن من به دوستان مبتلا به سرطان و کسانی هست که در حال حاضر مشغول به شیمی درمانی هستند. البته مطالب شاید برای اون تعداد از عزیزانی که قدرسلامتی خودشون نمیدونن و نا شکر هستن شاید عبرت انگیز باشه!!

دوران شیمی درمانی یکی از سخت‌ترین دوران زندگی یک فرد هست من حتی بعضی وقتا میخواستم با دوران آموزشی سربازی مقایسش کنم ولی نمیشد و متاسفانه تا موقعی که فردی تحت درمان شیمی درمانی نباشه نمیتونه اون حس من و شما رو بفهمه, دوران شیمی درمانی من ۵ روز در هفته و ۹ ساعت در روز بود به مدت تقریبا ۴ ماه این رو میگم که شما عزیزانی که هفته‌ای ۲ یا ۳ ساعت شیمی درمانی میشوید امیدوارباشید و بدانید که از شما بد تر هم هست من در مدت ۲ ماه ۳۳ پوند به عبارتی نزدیک به ۱۵ کیلوگرم از وزنم کاهش پیداکرد فکر میکنم این تنها چیز مثبتی باشه که شیمی درمانی داره برای من سخت ترین دوران شیمی درمانی شبها بود البته من در طول روز به علت طولانی بودن دوران شیمی درمانیم تنها موقعی که آسمان رو میدیدم همون شب بود ولی اثرات دواها و فکرو خیالهای الکی شبهارو به من جهنم کرده بود مخصوصا تنهایی شب و اینکه بعضی وقتها باید تا صبح به علت حالتهای تهوع تو دستشوعی باشم یکی دیگه از دلایل تنفر من از شب کابوسهای تکراریی بود که من هر شب میدیدم و متاسفانه اکثرا هم در ارتباط با مرگ بود دلیل دیگه تنفر من از شب تنهایی بود من از تنهایی شب متنفر بودم ولی خوب قسمت من اینطور بود و چاره‌ای هم نبود در نظر من بهترین موقعها صبح بود من عاشق صبح بودم برای من امیدی تازه به فردابود خنده دار این بود که من تمام روز رو به فردا صبح فکر میکردم

قبل اینکه بیشتر در مورد اون دوران توضیح بدم بگم اصلا شیمی درمانی چی و چطور هست


حتما خیلی از شما‌ها کلمه شیمی درمانی شنیده باشید ولی شاید خیلی از شما نمیدونید چی و چطور هست نمی دونم شما تا به حال در زندگی زیر سرم رفتین یا مثلا مسموم شدید؟ یا عیادت مریضی رفتین؟ شیمی درمانی دقیقا همون سرم هست البته الان شاید بگین اي بابا همش یک سرم هست که انقدر نه نه من غریبن میکنید؟ راستش آره سرم هست ولی این رو در نظر داشته باشید که سرم وقتی به مریض مسمومی میزن محتوای غذا و مواد مفید هست در صورتی که شیمی درمانی تمام آن سرم محتوی سم و ذهر هست متاسفانه به علت اینکه هنوز علم پزشکی آنقدر پیشرفت نکرده شیمی درمانی نه تنها برای از بین بردن سلولهایی سرطانی به کا ر میره بلکه متاسفانه سلولهای خوب بدن رو هم از بین میبره و با خودش عوارضی جانبی داره از قبیل

۱- از دست دادن وزن

۲- از دست دادن موهای بدن مثل موی سر و ابرو و پلک

۳- از دست دادن قوه شنوایی

۴-زخم شدن دهان که یکی از مهم‌ترین و خترناکترین آن عوارض هست و خیلی باید مواضب نظافت دهان بود

۵-حالت تهوع مدام

۶-در مواردی فراموشی موقتی

۷- کمی یا بهتر بگم ازدست دادن کامل اشتها

۸-خستگی مدام

۹-ترش کردن معده تمام روز

۱۰- سکسکه(من خودم یک دفعه ۱۱ ساعت سکسکه داشتم )

۱۱-بدن درد و استخوان درد شدید

۱۲-بی خوابی شب و بی‌حوصلگی البته احتیاجی به گفتن این نبود خداوکیلی کی بعد همه اون حالها که گفتم حوصله براش میمونه؟ ؛-)

۱۳-در آمدن ناخنهای دست و پا

۱۴-تاول زدن پوست

۱۵- مزه آهن که در طول مدت شیمی درمانی در دهان حس میکنید

و.......... فکر کنم برای الان بس باشه ، در نظر داشته باشید اینها همه با هم هست البته بستگی به انسانها داره ولی این عوارضی بود که من باهاش مواجه شدم اون دسته از عزیزانی که مبتلا به سرطان هستید در نظر داشته باشید که پایان این داستان *****شیرین ***** هست الکی نگران نباشین .

من دقیقا روزی ۲ می ۲۰۰۸ شروع به شیمی درمانی کردم هیچ وقت روز اول رو یادم نمیره من خیلی اصرار داشتم که خودم رو پای خودم باشم که کاملا فکر اشتباه و تقریبا غیر ممکنی بود و به اصرار عمه عزیزم به خونه اونها رفتم از آنجا که اون در خانه کار میکرد میتونست به من کمک کنه که واقعا اینو از ته دل میگم, من زندگی خودم مدیون محبتها و مراقبتهای اون هستم هنوز شبهایی که تو اطاق اورژانس تا صبح بالا سرم بود فراموش نمیکنم و چقدر خوبه که هر مریض سرطانی یک همچین فرشته هایی کنارش باشه البته من از شانس خوبم فرشته های زیادی کنارم بودن که مهمترین آنها دوست و هم دم و فرشته نجات من نیلوفر بود نمی دونم اگر به خاطر محبتهای اون و عمه عزیزم نبود من امروز وضع روحی و جسمیم چی بود؟ فقط میتونم این رو بگم تمام قدرت و روحیه امروز خودم مدیون کمکهای اونها هستم برای همین هست که میگم اطرافیان نقش بزرگ و غیر قابل تصوری در بهبودی مریض دارن شما که عزیزانی کنار خود دارین که از این مریضی رنج میبرن این رو بدونید شما با توجه کوچیک و کمی محبت میتونین جون یک نفر رو به راحتی نجات بدید و یا حداقل باعث آرامش فکری اون طرف باشید .
در دوران دوران شیمی درمانی و بعد آن تمام برنامه‌های بدن شما عوض میشه و علاقه شما مثل ویار زنهای حامله به بعضی چیزها زیاد و از بعضی چیزهایی که علاقه داشتید متنفر میشین یادم میاد روز اول خوب دروغ چرا چون یک مقدار وحشت هم داشتم و شنیده بودم دکترها اصرار به نوشیدن آب به مقدار زیاد داشتن از عمه خودم خواستم که برام یک مقدار آب هندوانه به بیمارستان بیاره که اون هم نامردی نکرده بود یک هندوانه کامل آب گرفته بود آقا چشمتون روز بد نبینه من به محض اینکه از بیمارستان برگشتم خونه و وارد خونه شدم ....



ادامه دارد

جنگ با سرطان - قسمت دوم



آدرس گروه در فيس بوك


۱۳۸۸ آبان ۲۵, دوشنبه

وعده ما ۱۶ آذر


۱۶ آذر














۱۶ آذر





بابک







www.ba2kdesign.com




مطلب را به بالاترین بفرستید

Balatarin




۱۳۸۸ آبان ۱۳, چهارشنبه

شمارا چه باید نامید؟



میخواهم بگم شما بی پدر مادر هستین میبینم بی پدر مادرا هم شرفشون از شما ها بیشتره میخواهم بگم حرام زاده هستین میبینم شماها روی حرام زاده ها رو سفید کردین میخواهم بگم تف به شرفتون بعدش میگم کدوم شرف؟ میخواهم اسمتون بگزارم حیوان میگم بیچاره حیوان میخواهم با هیتلر مقایسه کنم میبینم اون مرتیکه حداقل مردم خودش رو نکشت گفتم بگم موغول هستین ولی موغولها هم خونم نبودن میخواهم بگم خدا به راه راست هدایتتون کنه بعد میگم دیگه فرقی نمیکنه خدا چه هدایت بکنه چه نکنه شما حیوانات باید به سزای اعمال خود برسید تفاوت در این میان است که امیدوارم اعمالتان بقدری باشه که مردم از پدر و مادر و زن و بچه هایتان بگزرند والا شما حیوانات با این رفتارتان حیچ جای ترحم برای مردم ایران نگذاشتید












بابک







www.ba2kdesign.com




مطلب را به بالاترین بفرستید

Balatarin




۱۳۸۸ آبان ۱۲, سه‌شنبه

روز ۱۳ آبان

روز ۱۳ آبان ماه سالروز حمله به سفارت آمریکا و آغاز تسلط کشور روسیه به منابع ملی و فرهنگی کشورمان ایران را محکوم میکنیم و این روز را بر نوکران آنها دولت جمهوری اسلامی و جیره خواران آنها حزب الله لبنان و انثار حذب الله جهنم خواهیم کرد دوران سلطه و زور و بی عدالتی شما وحشیان بسر رسیده یا همگام با ملت ایران باشید یا تا آخر بجنگید که به خدا قسم تا انتقام خون عزیزانمان را از شما نگیریم ساعتی بی قرار نخواهیم نشست







بابک







www.ba2kdesign.com




مطلب را به بالاترین بفرستید

Balatarin




۱۳۸۸ آبان ۷, پنجشنبه

روز جهاني بزرگداشت كورش بزرگ بنيان گزار حقوق بشر و پدر ايران زمين بر همه جهانيان مبارك باد




روز جهاني بزرگداشت كورش بزرگ بنيان گزار حقوق بشر و پدر ايران زمين بر همه جهانيان مبارك باد

کورش بزرگ / Cyrus the Great

کوروش بزرگ یا کوروش کبیر (به پارسی باستان: KUURAUSHA) همچنین معروف به کوروش دوم، نخستین پادشاه و بنیانگذار دودمان هخامنشی است. شاه پارسی، بهخاطر بخشندگی، بنیان گذاشتن حقوق بشر، پایهگذاری نخستین امپراتوری چند ملیتی و بزرگ جهان، آزاد کردن بردهها و بندیان، احترام به دینها و کیشهای گوناگون، گسترش تمدن و غیره شناخته شدهاست.

ایرانیان کوروش را پدر
و یونانیان او را سرور و قانونگذار مینامیدند. یهودیان این پادشاه را به منزله مسحشده توسط پروردگار بشمار میآوردند، ضمن آنکه بابلیان او را مورد تأیید مردوک میدانستند.


دورهٔ جوانی

تبار کوروش از جانب پدرش به پارسها میرسد که برای چند نسل بر انشان(شمال خوزستان کنونی)، در جنوب غربی ایران ، حکومت کرده بودند. کوروش درباره خاندانش بر سفالینهٔ استوانه شکلی محل حکومت آنها را نقش کردهاست. بنیانگذار سلسلهٔ هخامنشی، شاه هخامنش انشان بوده که در حدود ۷۰۰ میزیستهاست. پس از مرگ او، فرزندش چا ایش پیش به حکومت انشان رسید. حکومت چا ایش پیش نیز پس از مرگش توسط دو نفر از پسرانش کوروش اول شاه انشان و آریارامن شاه پارس دنبال شد. سپس، پسران هر کدام، به ترتیب کمبوجیه اول شاه انشان و آرشام شاه پارس، بعد از آنها حکومت کردند. کمبوجیه اول با شاهدخت ماندانا دختر ایشتوویگو (آژی دهاک یا آستیاگ) پادشاه ماد ازدواج کرد و کوروش بزرگ نتیجه این ازدواج بود.


افسانههای زایش کوروش


تاریخ نویسان باستانی از قبیل هرودوت، گزنفون وکتسیاس درباره چگونگی زایش کوروش اتفاق نظر ندارند. اگرچه هر یک سرگذشت تولد وی را به شرح خاصی نقل کردهاند، اما شرحی که آنها درباره ماجرای زایش کوروش ارائه دادهاند، بیشتر شبیه افسانه میباشد. تاریخ نویسان نامدار زمان ما همچون ویل دورانت و پرسی سایکس و حسن پیرنیا، شرح چگونگی زایش کوروش را از هرودوت برگرفتهاند. بنا به نوشته هرودوت، آژی دهاک شبی خواب دید که از دخترش آنقدر آب خارج شد که همدان و کشور ماد و تمام سرزمین آسیا را غرق کرد. آژی دهاک تعبیر خواب خویش را از مغها پرسش کرد. آنها گفتند از او فرزندی پدید خواهد آمد که بر ماد غلبه خواهد کرد. این موضوع سبب شد که آژی دهاک تصمیم بگیرد دخترش را به بزرگان ماد ندهد، زیرا میترسید که دامادش مدعی خطرناکی برای تخت و تاج او بشود. بنابر این آژی دهاک دختر خود را به کمبوجیه اول شاه آنشان که خراجگزار ماد بود، به زناشویی داد.

ماندانا پس از ازدواج با کمبوجیه باردار شد و شاه این بار خواب دید که از شکم دخترش تاکی رویید که شاخ و برگهای آن تمام آسیا را پوشانید. پادشاه ماد، این بار هم از مغها تعبیر خوابش را خواست و آنها اظهار داشتند، تعبیر خوابش آن است که از دخترش ماندانا فرزندی بوجود خواهد آمد که بر آسیا چیره خواهد شد. آستیاگ بمراتب بیش از خواب اولش به هراس افتاد و از این رو دخترش را به حضور طلبید. دخترش به همدان نزد وی آمد. پادشاه ماد بر اساس خوابهایی که دیده بود از فرزند دخترش سخت وحشت داشت، پس زادهٔ دخترش را به یکی از بستگانش بنام هارپاگ، که در ضمن وزیر و سپهسالار او نیز بود، سپرد و دستور داد که کوروش را نابود کند. هارپاگ طفل را به خانه آورد و ماجرا را با همسرش در میان گذاشت. در پاسخ به پرسش همسرش راجع به سرنوشت کوروش، هارپاگ پاسخ داد وی دست به چنین جنایتی نخواهد آلود، چون یکم کودک با او خوشایند است. دوم چون شاه فرزندان زیاد ندارد دخترش ممکن است جانشین او گردد، در این صورت معلوم است شهبانو با کشنده فرزندش مدارا نخواهد کرد. پس کوروش را به یکی از چوپانهای شاه به نام مهرداد (میترادات) داد و از او خواست که وی را به دستور شاه به کوهی در میان جنگل رها کند تا طعمهٔ ددان گردد.

چوپان کودک را به خانه برد. وقتی همسر چوپان به نام سپاکو از موضوع با خبر شد، با ناله و زاری به شوهرش اصرار ورزید که از کشتن کودک خودداری کند و بجای او، فرزند خود را که تازه زاییده و مرده بدنیا آمده بود، در جنگل رها سازد. مهرداد شهامت این کار را نداشت، ولی در پایان نظر همسرش را پذیرفت. پس جسد مرده فرزندش را به ماموران هارپاگ سپرد و خود سرپرستی کوروش را به گردن گرفت.

روزی کوروش که به پسر چوپان معروف بود، با گروهی از فرزندان امیرزادگان بازی میکرد. آنها قرار گذاشتند یک نفر را از میان خود به نام شاه تعیین کنند و کوروش را برای این کار برگزیدند. کوروش همبازیهای خود را به دستههای مختلف بخش کرد و برای هر یک وظیفهای تعیین نمود و دستور داد پسر آرتم بارس را که از شاهزادگان و سالاران درجه اول پادشاه بود و از وی فرمانبرداری نکرده بود تنبیه کنند. پس از پایان ماجرا، فرزند آرتم بارس به پدر شکایت برد که پسر یک چوپان دستور دادهاست وی را تنبیه کنند. پدرش او را نزد آژی دهاک برد و دادخواهی کرد که فرزند یک چوپان پسر او را تنبیه و بدنش را مضروب کردهاست. شاه چوپان و کوروش را احضار کرد و از کوروش سوال کرد: «تو چگونه جرأت کردی با فرزند کسی که بعد از من دارای بزرگترین مقام کشوری است، چنین کنی؟» کوروش پاسخ داد: «در این باره حق با من است، زیرا همه آنها مرا به پادشاهی برگزیده بودند و چون او از من فرمانبرداری نکرد، من دستور تنبیه او را دادم، حال اگر شایسته مجازات میباشم، اختیار با توست.»

آژی دهاک از دلاوری کوروش و شباهت وی با خودش به اندیشه افتاد. در ضمن بیاد آورد، مدت زمانی که از رویداد رها کردن طفل دخترش به کوه میگذرد با سن این کودک برابری میکند. بنابراین آرتم بارس را قانع کرد که در این باره دستور لازم را صادر خواهد کرد و او را مرخص کرد. سپس از چوپان درباره هویت طفل مذکور پرسشهایی به عمل آورد. چوپان پاسخ داد: «این طفل فرزند من است و مادرش نیز زندهاست.» اما شاه نتوانست گفته چوپان را قبول کند و دستور داد زیر شکنجه واقعیت امر را از وی جویا شوند.

چوپان ناچار به اعتراف شد و حقیقت امر را برای آژی دهاک آشکار کرد و با زاری از او بخشش خواست. سپس آژی دهاک دستور به احضار هارپاگ داد و چون او چوپان را در حضور پادشاه دید، موضوع را حدس زد و در برابر پرسش آژی دهاک که از او پرسید: «با طفل دخترم چه کردی و چگونه او را کشتی؟» پاسخ داد: «پس از آن که طفل را به خانه بردم، تصمیم گرفتم کاری کنم که هم دستور تو را اجرا کرده باشم و هم مرتکب قتل فرزند دخترت نشده باشم» و ماجرا را به طور کامل نقل نمود.
آژی دهاک چون از ماجرا خبردار گردید خطاب به هارپاگ گفت: امشب به افتخار زنده بودن و پیدا کردن کوروش جشنی در دربار برپا خواهم کرد. پس تو نیز به خانه برو و خود را برای جشن آماده کن و پسرت را به اینجا بفرست تا با کوروش بازی کند. هارپاگ چنین کرد. از آنطرف آژی دهاک مغان را به حضور طلبید و در مورد کورش و خوابهایی که قبلاً دیده بود دوباره سوال کرد و نظر آنها را پرسید. مغان به وی گفتند که شاه نباید نگران باشد زیرا رویا به حقیقت پیوسته و کوروش در حین بازی شاه شدهاست پس دیگر جای نگرانی ندارد و قبلاً نیز اتفاق افتاده که رویاها به این صورت تعبیر گردند. شاه از این ماجرا خوشحال شد. شب هنگام هارپاگ خوشحال و بی خبر از همه جا به مهمانی آمد. شاه دستور داد تا از گوشتهایی که آماده کردهاند به هارپاگ بدهند ؛ سپس به هارپاگ گفت میخواهی بدانی که این گوشتهای لذیذ که خوردی چگونه تهیه شدهاند.سپس دستور داد ظرفی را که حاوی سر و دست و پاهای بریده فرزند هارپاگ بود را به وی نشان دهند. هنگامی که ماموران شاه درپوش ظرف را برداشتند هارپاگ سر و دست و پاهای بریده فرزند خود را دید و گرچه به وحشت افتاده بود. خود را کنترول نمود و هیچ تغییری در صورت وی رخ نداد و خطاب به شاه گفت: هرچه شاه انجام دهد همان درست است و ما فرمانبرداریم.این نتیجه نافرمانی هارپاگ از دستور شاه در کشتن کوروش بود.


کوروش برای مدتی در دربار آژی دهاک ماند سپس به دستور وی عازم آنشان شد. پدر کوروش کمبوجیه اول و مادرش ماندانا از وی استقبال گرمی به عمل آوردند. کوروش در دربار کمبوجیه اول خو و اخلاق والای انسانی پارسها و فنون جنگی و نظام پیشرفته آنها را آموخت و با آموزشهای سختی که سربازان پارس فرامیگرفتند پرورش یافت. بعد از مرگ پدر وی شاه آنشان شد.

معماری کوروش

باوجود بارسنگین همیشگی کارهای دیوان،کورش ناگزیر بود در فکر ساختمانهای کاخ جدید خوددرپاسارگاد باشد.

کتیبهای دوسطری که به زبانهای پارسی، عیلامی و بابلی بر روی دو جز سنگی در کاخهای عمومی و خصوصی کوروش در پاسارگاد قرار دارد، به باستانشناسان اطمینان میدهد که بناهای پاسارگاد به دستور کوروش بنا شده اند.


پاسارگاد در دشتی مرتفع به ارتفاع ۱۹۰۰متر ازسطح دریادرحصارکوهستان واقع شدهاست.از این آثاربه جای مانده درپاسارگاد فقط به چهارنمونه اشاره خواهیم کرد.بارگاه،محراب،جایگاه نگهداری آتش ودیوارصفه ایی که قلعه برآن قرار دارد. امروزکاخ محل سکونت در مقایسه باهمین اواخر چشم اندازی دیگر دارد.در سده هفتم قمری اتابکی از سلغریان فارس درنزدیک آرامگاه کورش مسجدی ساخت که در آن از سنگ کاخها استفاده شدهاست.به مناسبت جشنهای ۲۵۰۰ساله شاهنشاهی ایران در سال ۱۹۷۱این سنگها دوباره به جاهای اصلی خود بازگردانده شدند. کاخ محل سکونت بی تردید نشان از تاثیر و نقش معماری یونانی دارد.ظاهراهنگامی که کورش در سال۵۴۵سارد را به تصرف درآوردبه شدت تحت تاثیربناهای مرمرین شاهان لودیا قرارگرفتهاست.چه بسا او همان زمان شماری از اساتیدلودیایی رادرپاسارگاد به کار گماشتهاست. درکاخ تناسب جذاب سنگهای مرمرتیره وروشن،مخصوصا در پایهها،جلب نظر میکند.این سنگها از پیرامون سیوندآورده شده، در میانه راه پاسارگاد به تخت جمشید.قطعات سنگ حدود ۳۰ میل سوار بر کلک بر رود کر به محل آورده شده است.


فرزندان


همسر کورش بزرگ کاسادان بود و همچون کورش از تبار هخامنشیان. پیوند این دو چهار فرزند به ارمغان آورد به نامهای کمبوجیه دوم، آتوسا، بردیا و دختری دیگر که نامش را نمیدانیم.کوروش کاسادان را بسیار دوست میداشت، و پس از مرگش سراسر امپراتوری کورش سوگواری کردند و در بابل ۶ روز را همگان به زاری نشستند.

پس از مرگ کورش، فرزند ارشد او کمبوجیه به سلطنت رسید. وی، هنگامی که قصد لشگرکشی به سوی مصر را داشت، از ترس توطئه، دستور قتل برادرش بردیا را صادر کرد.{ولی بنا به کتاب سرزمین جاوید از باستانی پاریزی(کمبوجیه به دلیل بی احترامی فرعون به مردم ایران وکشتن 15 ایرانی به مصر حمله کرد که بردیه که در طول جنگ در ایران به سر میبرد برای انکه با کمبوجیه که برادر دوقلوی او بود اشتباه نشود با پنهان کردن خود از مردم به وسیله نقابی از خیانت به برادرش امتناع کرد ولی گویمات مغ با کشتن بردیه و شایعه کشته شدن کمبوجیه و با پوشیدن نقاب بر مردم ایران تا مدت کوتاهی پادشاهی کرد.)} در راه بازگشت کمبوجیه از مصر، یکی از موبدان دربار به نام گئومات مغ، که شباهتی بسیار به بردیا داشت، خود را به جای بردیا قرار داده و پادشاه خواند. کمبوجیه با شنیدن این خبر در هنگام بازگشت، یک شب و به هنگام بادهنوشی خود را با خنجر زخمی کرد که بر اثر همین زخم نیز درگذشت. کورش بجز این دو پسر، دارای سه دختر به نامهای آتوسا و آرتیستون و مروئه بود که آتوسا بعدها با داریوش اول ازدواج کرد و مادر خشایارشا، پادشاه قدرتمند ایرانی شد.

داریوش بزرگ با پارمیدا و آتوسا ازدواج کرد که داریوش بزرگ از آتوسا صاحب پسری بنام خشیارشا شد.


مرگ

کوروش در آخرین نبرد خود به قصد سرکوب قوم ایرانیتبار سکا که با حمله به نواحی مرزی ایران به قتل و غارت میپرداختند. به سمت شمال شرقی کشور حرکت کرد میان مرز ایران و سرزمین سکاها رودخانهای بود که لشگریان کورش باید از آن عبور میکردند. هنگامی که کورش به این رودخانه رسید، تهمرییش ملکه سکاها به او پیغام داد که برای جنگ دو راه پیش رو دارد. یا از رودخانه عبور کند و در سرزمین سکاها به نبرد بپردازند و یا اجازه دهند که لشگریان سکا از رود عبور کرده و در خاک ایران به جنگ بپردازند. کورش این دو پیشنهاد را با سرداران خود در میان گذاشت. بیشتر سرداران ایرانی او، جنگ در خاک ایران را برگزیدند، اما کرزوس امپراتور سابق لیدیه که تا پایان عمر به عنوان یک مشاور به کورش وفادار ماند، جنگ در سرزمین سکاها را پیشنهاد کرد. استدالال او چنین بود که در صورت نبرد در خاک ایران، اگر لشگر کورش شکست بخورد تمامی سرزمین در خطر میافتد و اگر پیروز هم شود هیچ سرزمینی را فتح نکرده. در مقابل اگر در خاک سکاها به جنگ بپردازند، پیروزی ایرانیان با فتح این سرزمین همراه خواهد بود و شکست آنان نیز تنها یک شکست نظامی به شمار رفته و به سرزمین ایران آسیبی نمیرسد. کورش این استدلال را پذیرفت و از رودخانه عبور کرد. پیامد این نبرد کشته شدن کورش و شکست لشگریانش بود. پس از این شکست، لشگریان ایران با رهبری کمبوجیه، پسر ارشد کورش به ایران بازگشتند. طبق کتاب «کوروش در عهد عتیق و قرآن مجید» نوشته دکتر فریدون بدرهای و از انتشارات امیر کبیر، کوروش در این جنگ کشته نشده و حتی پس از این نیز با سکاها جنگیدهاست. منابع تاریخی معتبر در کتاب یادشده معرفی شدهاست.کوروش پادشاه بزرگ و انسان دوست بود


منشور حقوق بشر کوروش


استوانه کوروش بزرگ، یک استوانهٔ سفالین پخته شده، به تاریخ ۱۸۷۸ میلادی در پی کاوش در محوطهٔ باستانی بابِل کشف شد. در آن کوروش بزرگ رفتار خود با اهالی بابِل را پس از پیروزی بر ایشان توسط ایرانیان شرح دادهاست.


این سند به عنوان «نخستین منشور حقوق بشر» شناخته شده، و به سال ۱۹۷۱ میلادی، سازمان ملل آنرا به تمامی زبانهای رسمی سازمان منتشر کرد.[نیازمند منبع] نمونهٔ بدلی این استوانه در مقر اصلی سازمان ملل در شهر نیویورک نگهداری میشود.


ذوالقرنین


درباره شخصیت ذوالقرنین که در کتابهای آسمانی یهودیان، مسیحیان و مسلمانان از آن سخن به میان آمده، چندگانگی وجود دارد و این که به واقع ذوالقرنین چه کسی است به طور قطعی مشخص نشدهاست.

کوروش سردودمان هخامنشی، داریوش بزرگ، خشایارشا، اسکندر مقدونی گزینههایی هستند که جهت پیدا شدن صاحب دو شاخ واقعی درباره آنها بررسیهایی انجام شده، اما با توجه به اسناد و مدارک تاریخی و تطبیق آن با آیههای قرآن، تورات، و انجیل تنها کوروش بزرگ است که موجهترین دلایل را برای احراز این لقب دارا میباشد. شماری از فقهای معاصر شیعه نیز کوروش را ذوالقرنین میدانند.



Cyrus the Great (Old Persian: Vazraka, Kūruš, modern Persian: کوروش بزرگ, Kurosh-e Bozorg (c. 590 BC or 576 — August 530 BC), also known as Cyrus II of Persia and Cyrus the Elder, was the founder of the Persian Empire under the Achaemenid dynasty. As leader of the Persian people in Anshan, he conquered the Medes and unified the two separate Iranian kingdoms; as the king of Persia, he reigned over the new empire from 550 BC until his death. The empire expanded under his rule, eventually conquering most of Southwest Asia and much of Central Asia, from Egypt and the Hellespont in the west to the Indus River in the east, to create the largest state the world had yet seen.
During his twenty-nine year reign, Cyrus fought against some of the greatest states of the early Classical period, including the Median Empire, the Lydian Empire, and the Neo-Babylonian Empire. Cyrus did not venture into Egypt, as he himself died in battle, fighting the Massagetae along the Syr Darya in August 530 BC. He was succeeded by his son, Cambyses II, who managed to conquer Egypt during his short rule.
Cyrus is the first Persian king whose name was suffixed with the word "Great",or Vazraka in Old Persian (Bozorg in modern Persian), a titulary style adopted by his Achaemenid successors including Darius the Great, Xerxes the Great, et al. Beyond his nation, Cyrus left a lasting legacy on religion,politics, and military strategy, as well as on both Eastern and Western civilization.




"I am Kourosh (Cyrus), King of the world, great king, mighty king, king of Babylon, king of the land of Sumer and Akkad, king of the four quarters, son of Camboujiyah (Cambyases), great king, king of Anshân, grandson of Kourosh (Cyrus), great king, king of Anshân, descendant of Chaish-Pesh (Teispes), great king, king of Anshân, progeny of an unending royal line, whose rule Bel and Nabu cherish, whose kingship they desire for their hearts, pleasure. When I disposed, entered Babylon, I set up a seat of domination in the royal palace amidst jubilation and rejoicing. Marduk the great god, caused the big-hearted inhabitations of Babylon to .... me, I sought daily to worship him.

At my deeds Marduk, the great lord, rejoiced and to me, Kourosh (Cyrus), the king who worshipped him, and to Kaboujiyah (Cambyases), my son, the offspring of (my) loins, and to all my troops he graciously gave his blessing, and in good sprit before him we glorified exceedingly his high divinity. All the kings who sat in throne rooms, throughout the four quarters, from the Upper to the Lower Sea, those who dwelt in ...., all the kings of the West Country, who dwelt in tents, brought me their heavy tribute and kissed my feet in Babylon. From ... to the cities of Ashur, Susa, Agade and Eshnuna, the cities of Zamban, Meurnu, Der as far as the region of the land of Gutium, the holy cities beyond the Tigris whose sanctuaries had been in ruins over a long period, the gods whose abode is in the midst of them, I returned to their places and housed them in lasting abodes.

I gathered together all their inhabitations and restored (to them) their dwellings. The gods of Sumer and Akkad whom Nabounids had, to the anger of the lord of the gods, brought into Babylon. I, at the bidding of Marduk, the great lord, made to dwell in peace in their habitations, delightful abodes.



May all the gods whom I have placed within their sanctuaries address a daily prayer in my favour before Bel and Nabu, that my days may be long, and may they say to Marduk my lord, "May Kourosh (Cyrus) the King, who reveres thee, and Kaboujiyah (Cambyases) his son ..."

Now that I put the crown of kingdom of Iran, Babylon, and the nations of the four directions on the head with the help of (Ahura) Mazda, I announce that I will respect the traditions, customs and religions of the nations of my empire and never let any of my governors and subordinates look down on or insult them until I am alive. From now on, till (Ahura) Mazda grants me the kingdom favor, I will impose my monarchy on no nation. Each is free to accept it , and if any one of them rejects it , I never resolve on war to reign. Until I am the king of Iran, Babylon, and the nations of the four directions, I never let anyone oppress any others, and if it occurs , I will take his or her right back and penalize the oppressor.

And until I am the monarch, I will never let anyone take possession of movable and landed properties of the others by force or without compensation. Until I am alive, I prevent unpaid, forced labor. To day, I announce that everyone is free to choose a religion. People are free to live in all regions and take up a job provided that they never violate other's rights.



No one could be penalized for his or her relatives' faults. I prevent slavery and my governors and subordinates are obliged to prohibit exchanging men and women as slaves within their own ruling domains. Such a traditions should be exterminated the world over.


I implore to (Ahura) Mazda to make me succeed in fulfilling my obligations to the nations of Iran, Babylon, and the ones of the four directions."





سپاه بزرگ من به آرامی وارد شهر بابل شد. نگذاشت رنج و آزاری به مردم این شهر و این سرزمین وارد آید... وضع داخلی بابل و جایگاه های مقدسش قلب مرا تکان داد...
من برای صلح کوشیدم. نبونید.مردم درمانده ی بابل را به بردگی کشیده بود. کاری که در خور شان آنان نبود. من برده داری را برانداختم. به بدبختیهای آنان پایان بخشیدم. فرمان دادم که همه مردم در پرستش خدای خود آزاد باشند. و آنان را نیازارند. فرمان دادم که هیچ کس اهالی شهر را از هستی ساقط نکند. .. فرمان دادم همه نیایش گاه هارا به جای خود بازگرداندم. .. همه مردمانی را که پراکنده و آواره شده بودند به سرزمینهای خود برگرداندم.خانه های ویران آنها را آباد کردم... بی گمان در آرزوهای سازندگی همگی مردم بابل پادشاه را گرامی داشتند و من برای همه مردم جامعه ای آرام مهیا ساختم و صلح و آرامش را به تمامی مردم اعطا کردم










بابک







www.ba2kdesign.com




مطلب را به بالاترین بفرستید

Balatarin




۱۳۸۸ مهر ۱۴, سه‌شنبه