۱۳۸۸ آذر ۵, پنجشنبه

اردوگاهاي باز سازي ايران

سزای اعمال مسئولین و جلادان جمهوری اسلامی بعد از پيروزي جنبش مردم ايران






امروز داشتم مثل همیشه تو اینترنت میگشتم و به عکسها و فیلمها نگاه میکردم,در حال خواندن گله و فریاد و گریه هاي هم وطنام بودم و داشتم نوشته‌ها يی که در مورد حوادث اخیر نوشته بودن میخواندم ، داشتم فکر میکردم که چه سالهایی در زیر ظلم و ستم این آخوندا ما زندگی کردیم داشتم به سبک زندگی امریکایها فکر میکردم که اینجا تو این مملکت یک سگ از یک شهروند ایرانی در ایران حقش بیشتره پیش خودم گفتم خوب بالاخره این طورهم نمیمونه همیشه پایان تاریکی شب روشنای صبح و طلوع آفتاب است
نا خداگاه یاد اوایل انقلاب ۵۷ افتادم البته بهتره بگم شورش ۵۷ و یاد کشتار اوایل انقلاب افتادم یاد اعدام افسران تحصیلکرده‌ای که هرکدام اگر زنده بودن با معلوماتشان میتوانستن جان هزاران سربازشهید ۸ سال جنگ را نجات بدهند
یاد تحصیلکردگان و نخبگانی که اگر اعدام نمیشدند می توانستن اقتصاد مریض و از بین رفته بعد و در حین جنگ را سرو سامان بدهند, یاد اعدام جوانان دانشجو و یا محصلی که به جرم‌های داشتن روزنامه یا مقاله‌ای بی‌گناه اعدام شدند و نامی هم از آنها به زبان نیامد که شاید امروز همانها نخبگانی برای مملکتشان بودند

با تجربه‌ای که از شورش یا به اصتلاح انقلاب ۵۷ داشتم اوضاع امروز برایم خیلی امیدوار کننده و خوشحال کننده بود البته منظورم کشتار جوانان بی‌گناه نیست و منظورم آن دلاوری و از خود گذشتگی و حس آزادی خواهی مردم ایران است که بعد ۳۰ سال بالاخره طغیان کرد و اطمینان دارم که به جایی خواهد رسید


ولی آن روز تکلیف ما چيست؟

آیا ما باید مثل آنها شروع به اعدام کنیم؟ آیا باید این حیواناتی که ۳۰ سال خون مردم مارو تو شیشه کردن با یک گلوگه خلاص کنیم؟ یعنی ۳۰ سال زجرو بد بختی ما و خرابی کشورعزیزمان ایران با یک گلوله ۵۰۰ تومانی درست میشه؟

با تمام نفرت و احساسی بدی که نسبت به این حیوانات داشتم دیدم مرگ آنها کمکی به زخم ۳۰ ساله من نخواهد کرد هرچند که این حیوانات یکی ازعزیزترین کسان من رو اعدام کردند ولی هر چی فکر کردم دیدم مرگ اینا به این راحتی دوایی ازدردهای من و زخمهای ملیونها ایرانی درمان نمیکه و به این فکر افتادم که چرا از این جلادان حیوان صفت استفاده نکنیم؟ که بعد یک سری فکر کردن به این نتیجه رسیدم که گفتم نظر شما را هم در این باره بدونم

این فکر به سرم زد که چرا ما از اینها به عنوان کارگر استفاده نکنیم؟ پیش خودم گفتم به جای باطوم به دست هر کدوم یك بیل و کلنگی بدیم و توسط این آقایان






  ۱. تمامی شهرها و مناطق جنگ زده ایران را از نو به سبک نوین باز سازی کنیم

۲. تمامی شهرها و روستاهای ایران را تمیز کنیم

۳. برای افراد فقیر خانه بسازایم

۴. دور تا دور مناطق مرزی افغانستان را دیوار بکشیم تا دیگه جوانهای ما دسترسی به مواد مخدر نداشته باشند

۵. در هر روستا بیمارستان و مرکز بهداشتی مجهزی بسازیم تا هر دهقان و روستایی برای معالجه مجبور به سفربه شهرها نباشه

۶. تمامی مراکز توریستی و تاریخی ما که توسط این بی‌وطنا تخریب شده باز سازی کنیم

۷. در هر شهری ورزشگاه بسازیم

۸. در نقاط کم آب سد بسازیم

۹. نقاط بد آب هوا درخت بکاریم

۱۰. با پارچه‌های و روسریهایی که ۳۰ سال به زور به سر زنان ما کردن برای بچه‌های یتیم لباس درست کنیم

۱۱. کشاورزی کشور را رونق بدیم

۱۲. کارخانه‌ها و مراکز پژوهشی بسازیم

۱۳. تمامی زندانها به دست این جانوران به مدارس و کتابخانه تبدیل کنیم

۱۴. بزرگترین شاهراه دنیا را از تبریز به سیستان و بلوچستان و از مشهد به آبادان بسازیم

۱۵. بزرگترین کانال دریایی را از دریای خزر تا به خلیج فارس بکشیم

۱۶. کویر لوت را سبز کنیم

۱۷. تمام جادههای کشور را ۷ لاینه کنیم

۱۸. قسمتی از کوهای البرز را بتراشیم تا هوای شمال ایران به نقاط جنوبی برسه

۱۹- به عنوان خدمتکار و نظافتچی در مراکز عمومی از آنها استفاده کنیم


۲۰-از افرادی که دربین آنها تحصیل کرده هستند در مناطق محروم کشور استفاده کنیم هرچند که میدونم تعداد تحصیل کرده‌هایشان از تعداد انگشتهای دست فراتر نیست

۲۱-هر کدام که دستشان به خونی آلوده بود به خانوادههای عزیزان اعدامی واگزار شوند که در ازاء سن هر عزیز اعدامی این حیوانات موظف باشند همان مقدار برایشان کار کنند و به عنوان حمال از آنها استفاده کنند

۲۲- آنها رو مجبور کنیم که مجسمه‌های سنگی عظیمی از کلیه بزرگان ایران به روی کوه‌های البرز ترشکاری کنند که هم نام آن قهرمانان جاودانه باشه هم یادی از آنها و خدماتشان کرده باشیم هم آیندگان بدانند که چه بر سر دشمنان ایران و ایرانیان خواهد آمد

 



میدونم این‌ها خیلی شاید در حد تخیلات و خیال باشه ولی یک لحظه پیش خودتون فکر کنید اگر ۰.۱% از این کارا برای ایران انجام بشه چه کشوری خواهیم داشت و چه نیروی بهتر از این قاتلین و مفت خورهای بی‌وطن ؟

از قدیم میگویند وصف العیش نصف العیش :-)


نظر شما چیست؟

شما هم اگر چیزی در فکر دارید بنویسید که من به این لیست اضافه کنم خدا رو چه دیدید یک دفعه شاید به واقعیت پیوست

بابک ایران بان





بابک






مطلب را به بالاترین بفرستید
Balatarin

۱۳۸۸ آذر ۲, دوشنبه

جنگ با سرطان - قسمت دوم



(قسمت دوم)

داشتم میگفتم که در دوران دوران شیمی درمانی و بعد آن تمام برنامه‌های بدن شما عوض میشه و علاقه شما مثل ویار زنهای حامله به بعضی چیزها زیاد و از بعضی چیزهایی که علاقه داشتید متنفرمیشین یادم میاد روز اول خوب دروغ چرا چون یک مقدارهم ترسیده بودم و شنیده بودم دکترها اصرار به نوشیدن آب به مقدارزیاد داشتن ازعمه خودم خواستم که برام یک مقدار آب هندوانه به بیمارستان بیاره که اون هم نامردی نکرده بود یک هندوانه کامل آب گرفته بود من هم از ترس مواد شیمیایی که به بدنم تزریق میکردن چون میخواستم از بدنم بیاد بیرون همه رو خوردم آقا چشمتون روز بد نبینه من به محض اینکه از بیمارستان برگشتم خونه و وارد خونه شدم حالم آنقدر بد شد که دروغ نگم اونجا بود که اولین بار نزدیکی مرگ احساس کردم هیچ موقع همچین حالی تو عمرم نداشتم متاسفانه آب هندوانه زیاد فشار خونه منو پایین آورده بود و اثرات شیمی درمانی هم به طور واضح نمایان شد نمیدونستم چیکار کنم از طرفی هم نمیخواستم اطرافیان خودمو نگران یا ناراحت کنم بهترین کار پناه به دستشویی بود و به محض اینکه وارد دستشویی شدم روی زمینش غش کردم یه ۱۵ دقیقهای طول کشید که حال عادی خودمو به دست آوردم ولی از اون روز تا همین الان که دارم اینو براتون مینویسم اسم هندوانه میاد تنم میلرزه چه برسه به خودش :-)

بلاخره اون شب گذشت , شب جالبی نبود برام مثل شب اول آموزشی خدمت سربازی بود همش دل شوره داری که چی خواهد شد و از طرفی هم کاری برای عوض کردن آینده ازدستت برنمیاد مدام دراین فکربودم که فردا چی خواهد شد؟ این که روز اول باشه وای به حال روزهای بعد ولی اون طور که فکر میکردم نبود البته روزای آینده روزهای سختری بود ولی دیگه اون ترس و دلهره روز اول وجود نداشت

اون شب بود که فهمیدم زندگی من وارد مرحله جدیدی شده وفهمیدم که برای موندن و زندگی کردن باید جنگید جنگی که به تنهایی شاید غیر ممکن بود و این کمک دیگران و اطرافیان بود که به من نیرو میداد

من یادم میاد زیاد در مورد از دست دادن مو سر و صورت صحبت میکردن و حتی کلاسی هم برای عوارض بعد شیمی درمانی برای من گذاشتن که قسمت بیشترش در مورد موی سر بود من خوشبختانه موهامو تیغ میزنم و مشکلی در مورد این مورد نداشتم ولی خوب یه ریش کوچکی دارم که الان ۱۵ سالی هست که نزدم و بهش عادت کرده بودم و پیش خودم میگفتم فکر نمیکنم ریش به این زودیا بریزه ولی در این مورد اشتباه میکردم دقیقا روز دوم بود که وقتی از بیمارستان بر گشتم به محض اینکه رفتم صورتمو بشورم صحنه ای دیدم که به قول خودیا برق ۳ فاز ازم پرید :-) به محض اینکه صورتمو آب زدم نصف ریشم انگار که خدکش گذاشتن ریخت و اونجا بود که فهمیدم این دواها جدی هست و باید به گفته درکترم که میگفت همین طور آب بخور که این دواها از بدنت دفع بشه گوش کنم

آب خوردن در دوران شیمی درمانی یکی از کارهای مهم هست البته گفتنش راحت هست شاید پیش خودتون بگید بابا دیگه آب خوردن که آنقدر ننمن غریبن نداره ولی متاسفانه بعد شیمی درمانی مزه دهان آدم عوض میشه برای اینکه بفهمین چی میگم کافیه زبونتون رو به یک تیکه آهن بزنین البته آهن زنگ زده اون وقت بیشر متوجه میشین که من چی میگم و متاسفانه به خاطره زخمهای توی دهان و مزه بد هر چیزی مذش به زهرمار تبدیل میشه و خوردن همون آب ساده مثل این میمونه که داری آب آهن میخوری

یک روز نمی دونم روز چندم بود که یک دفعه.....


ادامه دارد


دوستانی که در دوران شیمی درمانی و یا مبتلا به سرطان هستید توجه داشته باشید که پایان داستان من خوب هست و بیخودی خودتون نبازین نیت و هدف من این است که به شما بگم با همه این مشکلات با اراده وبا پیشرفت علم پزشکی هیچ چیزی غیر ممکن نیست و همیشه امیدوار باشید

:-)



آدرس گروه در فيس بوك
Balatarin

۱۳۸۸ آذر ۱, یکشنبه

جنگ با سرطان - قسمت اول




(قسمت اول)
دوستان سلام من يكي از بازماندگان بيماري سرطان هستم و تصميم گرفتم براي كمك به عزيزاني كه درحال مبارزه با اين مريضي و يا عزيزاني كه در حال كمك به فرد مبتلا به اين بيماري ميباشند داستان نجات خودم رو بنويسم كه اميد وارم از اين طريق كمك كوچكي كرده باشم.

مبارزه با این بیماری کار راحتی نیست ولی نشدنی هم نیست سوای علم پزشکی فقط بستگی به اراده شخص و حمایت اطرافیان داره, این گوشه‌ای از مبارزه من برعلیه این بیماری و عوارض آن هست امیدوارم که برای شما و عزیزانی که با این بیماری به نوبه‌ای در حال نبرد میباشید مفید واقع بشه

قضیه از اونجا شروع شد که من یک روزبراي چك سالانه به دکتر رفته بودم که همه چی از اونجا شروع شد


مدتی بود که یک برآمدگی کوچیک شبیه جوش در بدن من نمایان شده بود و من زیاد به اون توجهی نداشتم که بعد مدتی با اسرار یکی از عزیزانم هم زمان که برای چک سالانه رفته بودم از دکتر خودم در مورد برامدگی که داشتم سئوال کردم که دکتر هم بعد معاینه کوچیک از من خواست که آزمایش خون بدم که خوشبختانه جواب آزمایشات خون من همه خوب و منفی بود ولی دکتر براي احتياط من رو به متخصص داخلی که خوشبختانه ایرانی هم بود فرستاد.


دکتر و فرشته نجات من دکتر مهدی یکی از بهترین دکترهای شمال کالیفورنیا هست که قبلا هم به روی من جراحی انجام داده بود و البته عمل برداشت غده سرطانی هم به دست ایشان انجام شد دکتر بعد معاینه من گفت که چیز مهمی نیست ولی برای احتیات یک التراسان برایم تجویز کرد که همه چی از اونجا شروع شد
.

بعد آلترا سان دکتر به من همان روز زنگ زد و خواست من رو روز بعد ببینه, من هنوز از هیچ چیزی خبر نداشتم و خوب فکرش هم نمیکردم دکتر برای چی میخواهد من رو ببینه خلاصه من فردای اون روز رفتم به دکتر, ظاهرا همه چی خوب بود تا وقتی که دکتر پا به اطاق گذاشت و اون موقع بود که زندگی من به طور کل عوض شد


دکترنازنین و بی‌رحم من بدون هیچ مقدمه‌ای به من گفت بابک جان من مجبورم خیلی روک و راست باهات صحبت کنم شما احتمال ۹۵% سرطان دارید!! تنها چیزی که من یادم میاد چرخیدن و دویدن مثل مرغ پر کنده دراطاق بود به حدی شوکه شده بودم که میخواستم یقه دکتر رو بگیرم و بهش بگم مگه من با تو شوخی دارم؟ باورم نمی شد! دکتر به من گفت البته ۹۵% مشکوک هستم و میتونی شما ۶ ماه تحد درمان با دارو باشی شاید هم سرطان نباشه, من از دکتر نظر خودشو پرسیدم و گفت من پس فردا صبح ساعت ۸ برای شما وقت عمل گذاشتم . یعنی تصمیم از قبل گرفته شده بود و سئوال از من فقط جنبه تشریفاتی داشت و از اونجا که من اطمینان کامل به دکتر خودم داشتم دلیلی برای سئوال و یا مشورت با دکتر دیگه رو ندیدم

خلاصه من رو پس فردای اون روز عمل کردن که میشد روز جمعه و روز دوشنبه دکتر من از من خواست که پیش اون برم من همون موقع میدونستم خبر خوشی نباید باشه دکتر بهم گفت که متاسفانه من سرطان دارم وگفت خبر بد دیگه‌ای هم برام داره که من بیشتر شکه شدم پیش خودم گفتم خبر بد تر از سرطان مرگه دیگه!!


دکتر گفت سرطان من از نوع بد خیم هست و احتمال ۹۵% در بدن من پخش شده که معتقد بود من باید یک عکسبرداری کامل از بدنم بکنم, آقا خلاصه ما فردای اون روز رفتیم کت اسکن و دکترهمان روز زنگ زد و گفت جواب کت اسکن شما حاضرهست و چیزی در بدن شما مشاهده نشده ولی من به این عکسها اطمینان ندارم چون رنگی نیست من پیش خودم گفتم این دکتر ما تا یک چیزی پیدا نکنه ول کن ما نیست و البته همین اسرار دکتر من بود که جون من رو نجات داد خلاصه فردای اون روز من برای کت اسکن رنگی به بیمارستان رفتم که متوجه شدم سرطان من به جفت رییه‌های من و داخل شیکم نزدیک به کلیه پخش شده و حدس دکترم درست بود و هفته بعد بود که آغاز زندگی تازه و تجربیات تلخ وشیرین وعبرت انگیزمن بود.


از اینجا به بعد بیشتر روی سخن من به دوستان مبتلا به سرطان و کسانی هست که در حال حاضر مشغول به شیمی درمانی هستند. البته مطالب شاید برای اون تعداد از عزیزانی که قدرسلامتی خودشون نمیدونن و نا شکر هستن شاید عبرت انگیز باشه!!

دوران شیمی درمانی یکی از سخت‌ترین دوران زندگی یک فرد هست من حتی بعضی وقتا میخواستم با دوران آموزشی سربازی مقایسش کنم ولی نمیشد و متاسفانه تا موقعی که فردی تحت درمان شیمی درمانی نباشه نمیتونه اون حس من و شما رو بفهمه, دوران شیمی درمانی من ۵ روز در هفته و ۹ ساعت در روز بود به مدت تقریبا ۴ ماه این رو میگم که شما عزیزانی که هفته‌ای ۲ یا ۳ ساعت شیمی درمانی میشوید امیدوارباشید و بدانید که از شما بد تر هم هست من در مدت ۲ ماه ۳۳ پوند به عبارتی نزدیک به ۱۵ کیلوگرم از وزنم کاهش پیداکرد فکر میکنم این تنها چیز مثبتی باشه که شیمی درمانی داره برای من سخت ترین دوران شیمی درمانی شبها بود البته من در طول روز به علت طولانی بودن دوران شیمی درمانیم تنها موقعی که آسمان رو میدیدم همون شب بود ولی اثرات دواها و فکرو خیالهای الکی شبهارو به من جهنم کرده بود مخصوصا تنهایی شب و اینکه بعضی وقتها باید تا صبح به علت حالتهای تهوع تو دستشوعی باشم یکی دیگه از دلایل تنفر من از شب کابوسهای تکراریی بود که من هر شب میدیدم و متاسفانه اکثرا هم در ارتباط با مرگ بود دلیل دیگه تنفر من از شب تنهایی بود من از تنهایی شب متنفر بودم ولی خوب قسمت من اینطور بود و چاره‌ای هم نبود در نظر من بهترین موقعها صبح بود من عاشق صبح بودم برای من امیدی تازه به فردابود خنده دار این بود که من تمام روز رو به فردا صبح فکر میکردم

قبل اینکه بیشتر در مورد اون دوران توضیح بدم بگم اصلا شیمی درمانی چی و چطور هست


حتما خیلی از شما‌ها کلمه شیمی درمانی شنیده باشید ولی شاید خیلی از شما نمیدونید چی و چطور هست نمی دونم شما تا به حال در زندگی زیر سرم رفتین یا مثلا مسموم شدید؟ یا عیادت مریضی رفتین؟ شیمی درمانی دقیقا همون سرم هست البته الان شاید بگین اي بابا همش یک سرم هست که انقدر نه نه من غریبن میکنید؟ راستش آره سرم هست ولی این رو در نظر داشته باشید که سرم وقتی به مریض مسمومی میزن محتوای غذا و مواد مفید هست در صورتی که شیمی درمانی تمام آن سرم محتوی سم و ذهر هست متاسفانه به علت اینکه هنوز علم پزشکی آنقدر پیشرفت نکرده شیمی درمانی نه تنها برای از بین بردن سلولهایی سرطانی به کا ر میره بلکه متاسفانه سلولهای خوب بدن رو هم از بین میبره و با خودش عوارضی جانبی داره از قبیل

۱- از دست دادن وزن

۲- از دست دادن موهای بدن مثل موی سر و ابرو و پلک

۳- از دست دادن قوه شنوایی

۴-زخم شدن دهان که یکی از مهم‌ترین و خترناکترین آن عوارض هست و خیلی باید مواضب نظافت دهان بود

۵-حالت تهوع مدام

۶-در مواردی فراموشی موقتی

۷- کمی یا بهتر بگم ازدست دادن کامل اشتها

۸-خستگی مدام

۹-ترش کردن معده تمام روز

۱۰- سکسکه(من خودم یک دفعه ۱۱ ساعت سکسکه داشتم )

۱۱-بدن درد و استخوان درد شدید

۱۲-بی خوابی شب و بی‌حوصلگی البته احتیاجی به گفتن این نبود خداوکیلی کی بعد همه اون حالها که گفتم حوصله براش میمونه؟ ؛-)

۱۳-در آمدن ناخنهای دست و پا

۱۴-تاول زدن پوست

۱۵- مزه آهن که در طول مدت شیمی درمانی در دهان حس میکنید

و.......... فکر کنم برای الان بس باشه ، در نظر داشته باشید اینها همه با هم هست البته بستگی به انسانها داره ولی این عوارضی بود که من باهاش مواجه شدم اون دسته از عزیزانی که مبتلا به سرطان هستید در نظر داشته باشید که پایان این داستان *****شیرین ***** هست الکی نگران نباشین .

من دقیقا روزی ۲ می ۲۰۰۸ شروع به شیمی درمانی کردم هیچ وقت روز اول رو یادم نمیره من خیلی اصرار داشتم که خودم رو پای خودم باشم که کاملا فکر اشتباه و تقریبا غیر ممکنی بود و به اصرار عمه عزیزم به خونه اونها رفتم از آنجا که اون در خانه کار میکرد میتونست به من کمک کنه که واقعا اینو از ته دل میگم, من زندگی خودم مدیون محبتها و مراقبتهای اون هستم هنوز شبهایی که تو اطاق اورژانس تا صبح بالا سرم بود فراموش نمیکنم و چقدر خوبه که هر مریض سرطانی یک همچین فرشته هایی کنارش باشه البته من از شانس خوبم فرشته های زیادی کنارم بودن که مهمترین آنها دوست و هم دم و فرشته نجات من نیلوفر بود نمی دونم اگر به خاطر محبتهای اون و عمه عزیزم نبود من امروز وضع روحی و جسمیم چی بود؟ فقط میتونم این رو بگم تمام قدرت و روحیه امروز خودم مدیون کمکهای اونها هستم برای همین هست که میگم اطرافیان نقش بزرگ و غیر قابل تصوری در بهبودی مریض دارن شما که عزیزانی کنار خود دارین که از این مریضی رنج میبرن این رو بدونید شما با توجه کوچیک و کمی محبت میتونین جون یک نفر رو به راحتی نجات بدید و یا حداقل باعث آرامش فکری اون طرف باشید .
در دوران دوران شیمی درمانی و بعد آن تمام برنامه‌های بدن شما عوض میشه و علاقه شما مثل ویار زنهای حامله به بعضی چیزها زیاد و از بعضی چیزهایی که علاقه داشتید متنفر میشین یادم میاد روز اول خوب دروغ چرا چون یک مقدار وحشت هم داشتم و شنیده بودم دکترها اصرار به نوشیدن آب به مقدار زیاد داشتن از عمه خودم خواستم که برام یک مقدار آب هندوانه به بیمارستان بیاره که اون هم نامردی نکرده بود یک هندوانه کامل آب گرفته بود آقا چشمتون روز بد نبینه من به محض اینکه از بیمارستان برگشتم خونه و وارد خونه شدم ....



ادامه دارد

جنگ با سرطان - قسمت دوم



آدرس گروه در فيس بوك


۱۳۸۸ آبان ۲۵, دوشنبه

وعده ما ۱۶ آذر


۱۶ آذر














۱۶ آذر





بابک







www.ba2kdesign.com




مطلب را به بالاترین بفرستید

Balatarin




۱۳۸۸ آبان ۱۳, چهارشنبه

شمارا چه باید نامید؟



میخواهم بگم شما بی پدر مادر هستین میبینم بی پدر مادرا هم شرفشون از شما ها بیشتره میخواهم بگم حرام زاده هستین میبینم شماها روی حرام زاده ها رو سفید کردین میخواهم بگم تف به شرفتون بعدش میگم کدوم شرف؟ میخواهم اسمتون بگزارم حیوان میگم بیچاره حیوان میخواهم با هیتلر مقایسه کنم میبینم اون مرتیکه حداقل مردم خودش رو نکشت گفتم بگم موغول هستین ولی موغولها هم خونم نبودن میخواهم بگم خدا به راه راست هدایتتون کنه بعد میگم دیگه فرقی نمیکنه خدا چه هدایت بکنه چه نکنه شما حیوانات باید به سزای اعمال خود برسید تفاوت در این میان است که امیدوارم اعمالتان بقدری باشه که مردم از پدر و مادر و زن و بچه هایتان بگزرند والا شما حیوانات با این رفتارتان حیچ جای ترحم برای مردم ایران نگذاشتید












بابک







www.ba2kdesign.com




مطلب را به بالاترین بفرستید

Balatarin




۱۳۸۸ آبان ۱۲, سه‌شنبه

روز ۱۳ آبان

روز ۱۳ آبان ماه سالروز حمله به سفارت آمریکا و آغاز تسلط کشور روسیه به منابع ملی و فرهنگی کشورمان ایران را محکوم میکنیم و این روز را بر نوکران آنها دولت جمهوری اسلامی و جیره خواران آنها حزب الله لبنان و انثار حذب الله جهنم خواهیم کرد دوران سلطه و زور و بی عدالتی شما وحشیان بسر رسیده یا همگام با ملت ایران باشید یا تا آخر بجنگید که به خدا قسم تا انتقام خون عزیزانمان را از شما نگیریم ساعتی بی قرار نخواهیم نشست







بابک







www.ba2kdesign.com




مطلب را به بالاترین بفرستید

Balatarin