میگویند ترکها خرند قربون اون خرها برم که بابک خرمدینها،ستار خانها،باقر خانها از میانشان برخواستند،میگویند شمالیها بی بخار هستن قربون بی بخاری شما برم که از قلبتان میرزا کوچیک خانها رضا شاهها بیرون آمدند میگویند اصفهانیها خسیس هستن قربون خسیسیتون که از همه شهرها بیشتر کشته دادید و جونتون مجانی برای وطن دادید میگویند آبادانیها لاف میزنند قربون لاف زدنتون که با بیل کلنگ جلو صدام ایستادید میگویند تهرانی ها بی خاصیت هستند قربون بی خاصیتی شما که ندا ها و سهراب از بین شما بیرون آمد
این مطلب برای شما نوشتم که الکی از خواندن ۴ تا جک یا دیدن فیلم عصبانی نشید چرا که باجوک نه ترکها خر شدند و نه رشتیها بیغیرت و نه اصفهانیها خسیس و نه از ارزش آنها کم میشه نه دیگران به فهم و شعورشون اضافه میشه
این جکهای قومی در هر فرهنگ و کشوری وجود داره ولی متاسفانه فقط در فرهنگ ما هست که یک عده سؤ استفاده کن از آب گل آلود ماهی میگیردند و ماهارو به جون هم میاندازند من فکر میکنم در جنگ ۸ ساله ما به این ابلهان ثابت کردیم که همه در کنار هم تا آخرین قطره خونمان برای ایران خواهیم جنگید و زرهای از خاک ایران را به بیگانه نخواهیم داد
ما اگر این یک ذره خنده رو هم با جوکها به لبهای هم نیاریم که دیگه باید دق کنیم بمیریم
به یاد داشته باشید اگر کسی برای کوچیک کردن فردی یا قومی جوک میگه نشان خریت و حماقت آن فرد است
بابک ایران بان
تمام ایران سرای من است
شبي دل بود و دلدار خردمند
دل از ديدارِ دلبر شاد و خرسند
که با بانگ « بَنان » و نام ايـران
دو چشمم شد زشور عشق، گريان
چو دلبر شور و اشک شوق را ديد
به شيريني، زمن مستانه پرسيد
بگو جانا که مفهوم « وطـن » چيست؟
که بي مهرش، دلي گر هست، دل نيست
به زير « پـرچـم ايـران » نشستيم
و در را جز به روي « عشق » بستيم
به يُـمـن عـشـق، دُر نـاب سُـفـتيم
و در وصف « وطـن » اين گونه گفتيم
وطـن، يعني درختي ريشه در خاک
اصـيل و سـالم و پـر بـهره و پـاک
وطـن، خـاکـي سـراسـر افـتـخار است
که از «جمشيد» و از «کِي» يادگار است
وطـن، يعني نـژاد آريـايـي
نـجـابت، مـهـرورزي، بـاصفايي
وطـن، يعني سرودِ رقص و آتش
به استقبال« نـوروزِ » فـره وش
وطـن، خاک « اشـو زرتـشـت » جاويد
کـه دل را مي بـرد تـا اوج خـورشـيـد
وطـن، يعني « اوسـتـا » خواندن دل
بـه آيـيـن « اهــورا » مـانـدن دل
وطـن، شوش و چغازنبيل و کارون
ارس، زاينده رود و موج جيحون
وطـن، تير و کمان « آرش » ماست
سـيـاوش هاي غرق آتش ماست
وطـن، « فردوسي » و « شهنامه »ي اوست
کـه ايـران زنـده از هنـگـامـه ي اوسـت
وطـن، آواي « رخش » و بانگ شبديز
خروش « رسـتـم » و گلبانگ پـرويـز
وطـن، چنگ است بر چنگ نکيسا
سـرود بـاربـدهـا، خـسـروآسـا
وطـن، نقش و نگار تخت جمشيد
شـکـوه روزگـار تخت جمشيد
وطـن، منشور آزادي کـورش
شکوه جوشش خون سـيـاوش
وطـن، خرم زدين « بـابـک » پاک
که رنگين شد زخونش چهره ي خاک
وطـن، « يعقوب ليث » آرَد پديدار
و يا « نـادر » شَـه پـيـروز افـشـار
وطـن، را لاله هاي سرنگون است
زِياد « آريوبرزن » غرق خون است
به يک روزش طلوع « مازيار » است
دگر روزش « ابو مسلم » به کار است
وطـن، يعني دو دست پينه بسته
به پـاي دار قالي ها نـشـسـتـه
وطـن، يعني هنر، يعني ظرافت
نـقـوش فـرش، در اوج لطافت
وطـن، يعني تفنگ بختياري
غـرور مـلـي و دشمن شـکاري
وطـن، يعني « بلوچ و کردستان » با صلابت
دلـي عـاشـق، نگـاهي با مـهـابـت
وطـن، يعني خروش شروه خواني
زخـاک پـاک « مـيـهـن » ديـده بـاني
وطـن، يعني بلنداي دماوند
زقهر مـلـتـش، ضحاک در بند
وطـن، يعني « سهند » سرفرازي
چنان « ستارخان »اش پاکبازي
وطـن، يعني سخن، يعني خراسان
سـراي جاودان عشق و عرفان
وطـن، گل واژه هاي شعر خيام
پيام پر فروغ پـيـر بـسـطـام
وطـن، يعني « کمال الملک » و عطار
يـکـي نـقـاش و آن يـک مـحو ديـدار
در اين ميهن دو سيمرغ است در سير
يکي « شهنامه » ديگر، منطق الطير
يکي من را زِ هَر، من، مي رهاند
يکي دل را به دلـبر مي رسـاند
وطـن، خون دل « عين القضات » است
نيايش نامه ي « پـيـر هـرات » است
خراسان است و نسل سربداران
زجان بگذشتگان در راه ايران
وطـن، يعني « شفا »، « قانون »، اشارات
خــرد بـنـشـسـتـه در قــلـب عــبـارات
نظامي خوش سرود آن پير کامل
« زمـين باشد تن و ايـرانِ ما دل »
وطـن، آواي جان شاعر ماست
صداي تار « باباطاهر » ماست
اگر چه قلب طـاهـر را شکستند
و دستش را به مکر و حيله بستند
ولي ماييم و شعر سبز دلدار
دو بيت طاهر و هيهات بسيار
وطـن، يعني « تو » و گنجينه راز
تَـفَاُل از لـسـان الغيب شيراز
وطـن، دارد سرود « مثنوي » را
زلال عـشـق پـاک مـعـنـوي را
تو داني « مولوي » از عشق لبريز
نشد جز با نگاه شمس تبريز
مرا نقش « وطـن » در جانِ جان است
همان نقشي که در « نقش جهان » است
وطـن، يعني سـرود مـهـرباني
وطـن، يعني درفش کاوياني
زعطر خاک ميهن گر شوي مست
کوير لوت ايران هم عزيز است
وطـن، « دارالفنون »، ميرزاتقي خان
شـهـيـد سـرفـراز فـيـن کـاشـان
وطـن، يعني « بهارستان »، مصدق
حـضـوري بي ريا چـون صبح صـادق
زخاک پاک ما « پـروين » بخيزد
بهار ، آن يار مهر آيين، بخيزد
که از جان ناله با مرغ سحر کرد
دل شـوريـده را زيـر وزبـر کرد
وطـن، يعني صداي شعر « نيما
طـنـيـن جـان فـزاي مـوج دريا
وطـن، يعني « خزر »، « صياد »، جنگل
« خليج فارس »، « رقص نور »، « مشعل »
وطـن، يعني « ديار عشق» و اميد
ديار ماندگار نـسـل خـورشـيـد
کنون اي « هم وطن »، اي جان جانان
بيــا بـا مـا بـگـو پـايـنـده ايـران
شاهکاری از استاد بادکوبه اي
baba ba farhang
پاسخحذفبد بختی ما می دونی چیه هم وطن؟
پاسخحذفموقعی که به هم نیاز داریم مهربون می شیم خرمون که از پل رد شد همه رو خر می بینیم
تقصیر شما نیستا اینجوری بهمون یاد دادن.
داداش وقتی یه نفر هم میفهمه هم مسخرش کن مردم اروپا مرزهاشون و برداشتن و فرا ملی فکر میکنند اونوقت ما تو فرا منطقه ای خودمون موندیم واقعا من نمیدونم وطن رو زبان مشخص میکنه یا زبان گفتاری
پاسخحذفاطلاع دارین این اسمها رو کی و چه زمانی گذاشته رو ملیتهای کشورتون؟؟
پاسخحذفنمیدونی؟ من میگم بهتون. همه این القاب از زمان رضا شاه دیوس تو زبون مردم افتاد. اون دیوس پان فارسیسم واسه اینکه ملیتها رو تو ایران سرخورده کنه این سیاست رو جلو برد. جنایتهای بنیاد افشار یادمون نرفته. با این حرفا هم دل امثال خودتون رو خوش کن. این حرفا برای ملت ترک آزربایجان قدیمی شده. برا استقلالمون خواهیم جنگید .منتظر باشید.